چند روز پیش تو کانال فانوس جزیره، یه مطلبی خوندم راجع به تمرین کردن برای رسیدن به تمرکز ذهن..

مضمون مطلب این بود که "فرض کن باید ده دقیقه بی حرکت، یه جا بشینی...می تونی یا نه؟ 

حالا تو اون لحظه مدام به این فکر می کنی که مبادا تکون بخوری...حالا وقتی تونستی جسمت را از حرکت کردن، کنترل کنی، روی ذهنت هم می تونی تمرکز کنی..."

البته با توجه به قوه خیال، کنترل ذهن خیلی سخته...

و در مرحله قبل تر اون، ما یکی که نمی تونیم مثل بچه آدم یه گوشه بشینیم(لبخند)

یعنی کافیه یه کاغذ و قلم، دم دستم باشه...حتما یه خط خطی ای چیزی باید بکنم تا دو زار بتونم تمرکز کنم(لبخند)

چند وقت پیش در دفترکار یه بنده خدایی نشسته بودم و ایشون داشت راجع به کارش صحبت می کرد...اصلا کلافه بودم نمی تونستم تمرکز کنم...روی میزش هم، چهارتا شکلات و یه جعبه دستمال کاغذی گذاشته بود والسلام...

هی جعبه را این طرف و اون طرف کردم...هی در ظرف شکلات را باز و بسته کردم...حواس بقیه و البته خود اون بنده خدا، پرت می شد بر عکس اینکه خودم کاملا حواسم جمع بود...یه دفعه دیدم کناری گفت بابا آروم بشین!!! 

تازه اونجا بود دیدم رو اعصاب همه، مسابقه دو می رفتم(لبخند)

هیچی دیگه تصمیم بر این شد که دست به سینه، آروم بشینم و گوش بدم!!!

مگه می شد؟!(لبخند)

ناگهان چشمم به یه دسته کلید خورد...خصوصا سرکلیدی اون که خیلی عجیب بود...گفتم ببخشید این چیه؟!

گفتند این در بازکنه..

گفتم ببینم...تا حالا در بازکن اینطوری ندیده بودم....

خلاصه دسته کلید را گرفتن، همان و تا آخر جلسه، چرخوندن این دسته کلید، همان، و سر و صدا کردن، همان و جمع کردن حواس همان و در حینش "تفکر نوشت" همان(لبخند)



دربازکن که اسمش روشه چی کار می کنه...کلید هم که معلوم الحاله...

حالا دربازکن وصل میشه به کلید...به به...قفلی دیگه نمی مونه...

دسته کلید را چرخوندم...نام مبارک "علی" شکل گرفت...

ممکنه با چهارتا کلید، -تازه اگه سالم باشند- بشه چندتا قفل باز کرد اما همه را نمیشه...مگر اینکه با "علی" باشی

 


یادش به خیر یه اینترنت نفتی داشتیم...رفتیم عوضش کردیم که بهتر بشه...این یکی هر از گاهی، یاد اجدادش در دوران ذغال سنگ میفته...
خلاصه که تا بازگشتش، شرمنده اخلاق ورزشی تونم....