چند وقت پیش یکی از رفقا گفت فلانی میشه بیای کمک ما؟ یه آزمون باید از بچه دبستانی ها بگیریم، ناظر می خواهیم برای آزمون....
گفتم چشم...
خلاصه روز موعود رفتم مدرسه ای که قرار بود آزمون اونجا را نظارت کنم!!
هنوز مسولین مدرسه نیومده بودند..بچه ها حیاط را گذاشته بودند رو سرشون...
همین که وارد شدم و سراغ دفتر مدیر را گرفتم، سیل سوالات بود که میومد!!!
-شما از اداره اومدید؟
-آزمونمون اینبار سخته یا آسون؟
-میشه سوالها را یواشکی بدید ببینیم؟
...
یادش به خیر...ما هم همینطور بودیم...اداره و امتحان از طرف اداره، یه هیبتی داشت برای ما که نگو(لبخند)
یه چند دقیقه ای که نشستم مدیر و معاونش هم اومدند...
پشت سر اونها هم یکی از مادرها اومد و تا شروع آزمون، یه بند غر زد که از معلم کسری جون(پسرش) راضی نیستم...باید چنین باشه و چنان..."
حالا معلم کسری جون، چند دوره معلم نمونه شده بود...
آقای مدیر که از اول ساکت نشسته بود گفت اجازه بدید معلمش هم بیاد بعد صحبت کنیم...
معاون هم که درددلش باز شده بود می گفت آخه ما چیکار کنیم با این بچه های شیطون؟..تا حرف می زنیم اولیاشونو میارن مدرسه که ما پول دادیم و غیرانتفاعی نوشتیم!!!..
ناگفته نمونه که جناب کسری جون را دیدم که چه تقلبی می کرد سر امتحان و وقتی آزمون تموم شد با معلمی که مراقب بود و برگه شو گرفته بود، داد و بیداد می کرد...
مادر گرامی وقتی این صحنه را میدید فقط می خندید!!!
تفکر نوشت:و اما مسابقه: