وبلاگی گروهی

شــــهیــــد هـــاشـــم کـــلــهـــر

همیشه خدا رو شکر میکنم که در چنین خانواده ای و چنین طایفه ای به دنیا اومدم که پنجاه و دو شهید تقدیم این انقلاب کرده است و البته جانبازان ، و آزاده ها که جای خود که الان در بین ما هستن و گوشه و کناری زندگی میکنن ، مثل شهید محمدحسن کلهر که یکی دو ماه پیش به خیل شهدا پیوست ، ولی هر وقت میخوام راجع به شهدای طایفه بنویسم یه حسی جلوم رو میگیره نمیدونم چرا ، شاید حس ، حس شرمندگی باشه که هنوز نتونستم کاری براشون بکنم ، شاید حس ، حسی باشه که اونجوری که میخوان نبودم و از احساس شرمندگی نمیتونم بنویسم ولی چند روز پیش یه خاطره از هاشم کلهر خوندم که برام عجیب بود این روحیه ایثارش ، تصمیم گرفتم بنویسم که دینش رو ادا کرده باشم .. و آن خاطره این است :




عباس صداقت از همرزمان شهید نقل می کنند :

چند ماه پیش از عملیات ، در اردوگاه حین آموزش پیم یک نارنجک گیر کرد و بچه ها برای جا زدن پیم آن را دست هاشم دادند . هاشم خیلی تلاش کرد تا با احتیاط پیم را سر جایش قرار دهد اما ناگهان نارنجک از دست او رها شد .. لحظات سختی بود و هاشم چند ثانیه بیشتر وقت نداشت تا پیم را جا بزند . دور تا دور هاشم هم پر از نیرو و چادر بود ، او از خود گذشتگی کرد و نارنجک را در بین دو دست و پای خود محکم قرار داده و روی نارنجک خوابید ، سپس با فریاد نیروها را به عقب راند . لحظه ای بعد با انفجار نارنجک دست راست هاشم از مچ قطع شد و از دست چپ او نیز بیش از دو انگشت باقی نماند . شکم و روده هایش نیز به شدت آسیب دید .. او را سریع به بیمارستان رساندند و چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت ... بعد از یکی دو ماه مجددا به جبهه برگشت ، آنقدر روحیه اش خوب بود که به محض ورود و با دیدن من ، آن دو انگشت را که صورت حرف وی انگلیسی بود به علامت پیروزی بالا گرفت .. هم خنده ام گرفته بود و هم شرمنده آن همه ایثار و از خود گذشتگی او شده بودم .

سرانجام در روز ششم اسفند سال 62 هاشم با سمت معاونت گردان مقداد طی عملیات خیبر در منطقه جفیر بر اثر اصابت موشک هواپیمای دشمن با بدنی تکه تکه شده به شهادت رسید .

سردار شهید هاشم کلهر، معاون فرماندهی گردان مقداد لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

سردار شهید هاشم کلهر(نفر سوم از چپ)، معاون فرماندهی گردان مقداد لشکر 27 محمد رسول الله (ص)


روز دانشجو را بر تمامی دانشجویان گرامی تبریک عرض مینمایم ...


۸۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عباس زاده

فقــــــط دعـــا کــــار این روزهـاست ...

همیشه آماده ، آماده بوده و هست برای رفتن ، به این حالش غبطه میخورم همیشه ، یه جورایی الگو بوده و هست برای من خیلی از کارهاش ، مدیون ایشون هستم همه چیزهایی که توی زندگی دارم ... درسته که یه جوری رقم خورده که خیلی صمیمی نباشیم باهم ولی همیشه یکی از آرزوهام این بود که خیلی رابطه صمیمی داشته باشم باهاش ولی نشد ... ولی وجودش توی زندگیم همیشه مثل یه تکیه گاه بوده و هست برام .. یه دلگرمی خاصی بهم میده ... خیلی مظلوم و با اخلاقه و سعه صدر خاصی داره ، خیلی صبور ..

چند روز پیش که رفته بود دکتر و آزمایش های مختلف .. دکتر بهش گفته مریضی شما روی کبدت اثر گذاشته .. از اون روز چهره اش مظلوم تر از قبل شده .. خیلی افتاده تر از قبل شده .. افتاده و مظلوم که بود .. حالت این روزهایش خیلی نگرانم میکند .. دلم میسوزد ، هم برای او هم برای خودم .. این روز ها خیلی بشتر از قبل به فکر آماده شدن برای رفتن است .. حالت هایش عوض شده .. آزارم میدهد .. سخت نگرانم میکند .. برخورد هایش هم .. به خاطر مریضی اش چند تا از روزه هایش را نتوانسته بود بگیرد .. این روزها سخت فکر آنهاست .. دیشب پرسیدم گفت دو تای دیگر مانده .. بیشتر حالم را گرفت ... نه نماز قضایی دارد و نه روزه ای دیگر .. برخورد هایش برخورد خدا حافظی است ، طلب دیدن هایش ، طلب خداحافظی است ...

نمیدانم چه کنم .. فقط دعا کار این روزهاست ، کار دیگری از دستم بر نمی آید .. مرگ حق است و دست خداست .. راضی ام به رضای او .. فقط طلب صبر میکنم از مهربان هستی ..

از همه دوستان نیز التماس دعا دارم ..

دلی برای نوشتن مطالبم نیست .. کلی فکر کرده بودم برای نوشتن ولی این روزها بیش از هر روزی پریشانم هر که میبیندم میپرسد چه شده .. دیشب یکی یه چیزی بهم گفت .. او هم خیلی مرا به هم ریخت .. فکر نکنم در اینخصوص بوده .. خوش بینم ...

۵۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عباس زاده

غفلت از یار گرفتار شدنـــــــ هم دارد...

مقدمه

سلام خدمت همه دوستان گرامی

مدت کوتاهی است که در فکر کوچ کردن به دیار جدیدی بودم که هم محیط بهتری و هم امکانات بهتری داشته باشد که پس از بررسی های لازم این محیط را بهتر از بلاگ های دیگر دیدم و عضویت خود را ثبت و با همان نام قبلی یعنی (فانوس جزیره) وبلاگ را و با همان دامنه ثبت نمودم . انشاالله از این پس در این محیط به روز خواهم شد و از همه دوستان که به اینجانب محبت دارند درخواست مینمایم آدرس وبلاگ اینجانب را در قسمت پیوند های وبلاگ خود اصلاح نمایند . برخی از پیوند های وبلاگ قبل به این وبلاگ منتقل شده است و سعی کردم همه را اضافه کنم اگر وبلاگی از قلم افتاده است اعلام تا اضافه شود .. البته این وبلاگ قانون های جدیدی دارد که به شما توصیه میگردد آنها را مطالعه نمائید .

درضمن از این پس اطلاع رسانی این وبلاگ درخصوص به روز رسانی فقط از طریق پیامک میباشد که درخواست عضویت در سامانه پیامکی این وبلاگ را خدمت همه دوستان عزیز خواستارم .

با تشکر

موفق و پیروز و سربلند باشید




تفکر نوشت :

مطلب های زیادی در دفترچه نوشتم که توی وبلاگ بزارم و روز به روز هم به آنها اضافه میشه ولی امروز صحنه جالبی دیدم .. توی خیابان کارگر داشتم پیاده می آمدم سمت جنوب خیابان دیدم پشت ایستگاه اتوبوس جمعیت تقریبا پنجاه نفری ایستاده فکر کردم صف چیزی است از دور نزدیک تر شدم فکر کردم کسی معرکه گرفته .. آمدم  نزدیکتر دیدم یه دزد گرفتن و همه دورش جمع شدن تا پلیس بیاد .. عبور کردم ...

کمی تامل و تفکر :

پیش خودم گفتم اگه خدا میخواست توی طول روز مچ ما ها رو سر گناهانی که انجام میدیم بگیره یا فرشته هاش اینجوری دور ما جمع میشدن و آبروی ما رو میریختن چی میشد ... که این اومد توی ذهنم : غفلت از یار گرفتار شدنـــــــ هم دارد ...

۸۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عباس زاده

نقل مکان وبلاگ ...

سلام خدمت شما دوست گرامی

ضمن عرض پوزش این وبلاگ به آدرس ذیل با همین نام انتقال پیدا کرده است و از این پس این وبلاگ به روز نخواهد شد و مطالب جدید در آدرس جدید به روز خواهد شد .

آدرس جدید وبلاگ فانوس جزیره

از همه بزرگواران درخواست میگردد آدر این وبلاگ را در قسمت پیوند های وبلاگ خود اصلاح نمایند .

باتشکر              

۱۰ آذر ۹۲ ، ۰۸:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

علیرضا احمدی روشن ..

شهید نوشت :

آقاجون ...

      حالا که مشکل هسته ای کشور به حمدالله حل شده ...

                                                                 فقط میشه به بابام بگید برگرده ؟؟!!

آخه من دیگه دلم براش تنگ شده ...

دوستام باباهاشون میبرنشون جاهای مختلف ولی ...

من خیلی وقته که با بابام جایی نرفتم ...

آخه دولت مردامون گفتن که دیگه تحریم هم تمومه و این روزا همه مشکلات حل میشه ..

خودم شنیدم که شما از نوشته ای که برات فرستادن تشکر کردید ...

فقط بگید زودتر بیاد ...

آخه ...


تدبیر نوشت :

دیروز صبح زود قرار داشتم با یه فردی .. کمی زودتر رسیدم سر قرار و برای اینکه سردم نشه شروع کردم به راه رفتن ، به ساعت که رسید بهش زنگ زدم گفت من گفتم هشت و نیم ، گفتم ببخشید شاید من اشتباه شنیدم در هر صورت من اینجا هستم .. بازم به راه رفتنم ادامه دادم .. یه عابری اومد و از من رد شد و من آرام آرام قدم میزدم .. خیلی دور شد از من .. سرم رو که آوردم بالا دیدمش در دور دست ...

کمی تامل و تفکر کردم :

متوجه شدم آدمی که هدف خاصی نداره همینجوری راه میره و دنبال هدفی نیست پس آهسته قدم برمیداره ولی کسی که هدف داره سعی میکنه که سریع حرکت کنه و به هدفش برسه ...

رفقا هدف چیز مهمیه توی این زمونه .. خیلی ها که کج میرن برای اینه که هدف خاصی ندارن ...

دعا کنید که من حقیر عامل باشم ..



سیاست نوشت :

دیشب بخشی از گزارش صد روزه رئیس جمهور محترم رو دیدم ... خودش گفت که از دولت انتقاد کنید ما استقبال میکنیم .. رفقایی که منو میشناسن میدونن که آدم سیاسی نیستم و معمولا از حرف های سیاسی دوری میگزینم .. ولی خود رئیس جمهور محترم اذن دادن .. و من هم جناحی و حزبی و ... نیستم و در خط ولایت قدم بر میدارم و احیانا انتقاداتی هم که هست رو کلی عرض میکنم و قصد خاصی نیست ...

در این صد روز پیش خودم گفتم که خدا رو شکر رئیس جمهور محترم در تخریب دولت قبل قدم بر نمیداره ولی دیشب بر عکسش رو دیدم و شنیدم ... و مطالبی رو عنوان کردند که با حقیقت فاصله زیادی داره که امیدواریم کمافی السابق رئیس جمهور محترم گام بردارن نه مطالبی که در جهت خلاف اخلاق اسلامی بود ..

۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۴ ۱۰۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

کجا فرار کنیم ...

داشتم توی یکی از خیابانهای تهران که جوی پهنی داشت و آب کم قدم میزدم ، توجهم جلب شد به یه سوراخی که یه موش هی سرک میکشید ببینه اگه کسی نیست بیاد بیرون ، هرکس رو میدید سریع میرفت تو ...

اومدم جلوتر یک موش دیگه منو دید و به سمتی که داشتم راه میرفتم شروع کرد به فرار منم باهاش میرفتم .. هر سوراخ کوچیکی که میدید میرفت سمتش که قایم شود ، تا آخر یکی پیدا کرد ...

نمیدونم ناخودآگاه این اومد توی ذهنم (( لایمکن الفرار من حکومته )) وقتی شیطان رو مبینم یا جایی که شیطان است بر میگردم یا نه ؟ وقتی شیطان و شیطان صفت ها و گناه را می بینم مثل این حیوان خدا فرار میکنم و دنبال پناه هستم یا نه ؟

خدایا کجا برم که تو نباشی ؟ کجا بریم گناه کنیم که تو نباشی ؟

خدایا داری چیکار میکنی با من !!! هی به روم نمیاری و پر رو تر میشم ...

از نعمت هایی که بهم دادی استفاده میکنم و بندگی شیطان رو میکنم ... وای بر من و این احوال من ...



امروز یه توافق نامه برای کشور امضا شد که به قول مردان سیاست کشور ما بردیم ، ولی دشمن چیز دیگه ای میگه و متن توافق نامه چیز دیگه ای و دست نوشت رهبر عزیز زیر نامه رئیس جمهور نیز چیز دیگر ... ولی وقتی همه اینها رو توی ذهن میریزی و خوب مخلوطش میکنی از خروجی عقلت یه چیز دیگه میاد بیرون ... و این نتیجه رو میده مثل ده سال پیش بخش زیادی از پیشرفت هسته ای رو تعطیل کردیم و به جاش چند تا وعده و گرفتیم و چند تا قول رسمی بهشون دادیم ، این که بیشتر از پنج درصد غنی سازی نداشته باشیم ... چند تا تاسیسات تعطیل .. بازرسی روزانه از تاسیسات که راه اندازی نشن ... و مهر تائید رو رهبر عزیز زیر این میزنه که میفرمایند : دستیابی به آنچه مرقوم داشته‌اید، در خور تقدیر و تشکر از هیأت مذاکرات هسته‌‌ای و دیگر دست‌اندر‌کاران است

نمیدونم این کارها رو دولت قبل هم میتونست انجام بده ولی نخواست که باج بده به دشمنان ... ایشاالله که عاقبت کشور بخیر بشه .. ما فقط دعا میکنیم ..



شاید این وبلاگ منتقل بشه به آدرس جدید ... داره ارزیابی میشه ..
اگه شد خبر میدم به دوستان
..


۰۳ آذر ۹۲ ، ۱۷:۱۴ ۹۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده