این داستان ادامه مطلب "سخنی با متاهلین (1)" هست قسمت اولش رو در اینجا بخونید
این داستانی که نقل میکنم در عالم واقعیت هنوز به پایان نرسید... هدف من هم از نقلش داستان سرایی نیست... بقیه داستان رو بگم تا به آنچه که در این داستان توجه ام رو جلب کرد برسم...
این اقا وحید داستان ما حدود 16 الی 17 روزی که توی سالن تولید کار کرد هیچ پیشرفتی نداشت و خرابکاری هایی میکرد که مهندس مسئولش رو از ادامه موندنش در اونجا نگران کرد... علاوه بر ناتوانی در یاد گیری یک کار بسیار ساده... مقید به نظم هم نبود و گاهی دیر می اومد سرکار که این ایراد از ایراد اولی اش مشکل ساز تر هم بود...
بلاخره مهندس مسئولش به من گفت : صالح دیگه خودت یه فکری به حالش بکن... من خیلی سعی کردم نگه اش داشته باشم حتی اگه یک در صد احتمال میدادم این پسره بعد یک ماه هم کار رو یاد میگیره حفظش میکردم... اما نمیدونم چه مشکلی داره... به درد این کار نمیخوره... من دیگه اجازه نمیدم بیاد توی سالن تولید...
گفتم اشکالی نداره... همین که تا حالا براش وقت گذاشتی ممنونتم... داستان ناتوانی وحید در کارش به گوش پسر حاجی (حاجی صاحب کارخانه هست) رسیده بود... یه روز پسر حاجی به من گفت: مهندس میگه این فامیلت کار یاد نمیگیره... بهش بگو خودش رو برسونه... میخوایم نگه اش داشته باشیم...
روزی که مهندسش بهم گفت دیگه راهش نمیدم... زنگ زدم به پسر حاجی و اون هم گفت بفرستش کارخونه شماره یک... بره زیر نظر مهندس فلانی... همین کار رو اونجا انجام بده... اونجا حجم کار پایین تر هست... اما بهش بگو خودش رو برسونه... جای جدیدی که براش مشخص کردیم هم چهار پنج روزی کار کرد اما اون مهندس هم که با من رفاقت صمیمی تری داشت بهم گفت: صالح این پسره اصلا گیجه... بدرد این کار نمیخوره... ضمن اینکه وحید توی این چهار پنج روز یه بار بدون هماهنگی مهندسش نیومد سر کار... یعنی خودش به خودش مرخصی داد...
توی همین اوضاع روزی پسر حاجی رو دیده بودم و در مورد وحید و مشکل بیماری اش با پسر حاجی صحبت کردم... دلش برای وحید سوخت... و گفت این پسره بدرد کار توی سالن نمیخوره... بذار یه فکری بکنم ببینم کجا بدردش میخوره... بهت خبر میدم
فردای همون روز به مهندس مسئولش گفت: محترمانه جوابش کنین... بدرد کار توی کارخونه نمیخوره... بگید بره...
بله... جوابش کرده بودن... حالا وحید و خانمش با همه اسباب اثاثشون توی شهر غریب که هیچ کسی جز ما رو نمی شناختن بدون هیچ درآمدی مونده بودن چکار کنن...