یه آدرس هم داده بود که برید فلان صفحات قرآن را بخونید...
آقا ما اون صفحات را زیر و رو کردیم اما چیزی نصیبمون نشد...بعد که جواب را گفت دیدم عجب...جواب کاملا واضح بوده اما اصلا توجه نکرده م....علتش هم این بود که به ارتباط آیات، پشت سر هم توجه نمی کردم....
از اون موقع بود که وقتی قرآن می خونم میگم بله...این آیه اینو میگه و بعدیش اینو..در نتیجه میشه این...
و خب این مطلب را از اون بزرگوار به یادگار دارم....خدا حفظش کنه هر جا که هست....
ان شاء الله امروز ختم قرآن این ماه شروع میشه...به نظرم یه کم بیشتر تامل کنیم روی آیات تا ان شاء الله این تاملات، عملیاتی هم بشن....
عارضم خدمت شما که همه ما می دونیم که قرآن میگه فکر نکن همین که گفتی ایمان آورده م میگیم باشه دستت درد نکنه برو به سلامت ها....نخیر...مرده و قولش...
"احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون؟
و لقد فتنا الذین من قبلهم، فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین"
(سوره عنکبوت-آیات 2 و 3)
بعد در جای دیگه میگه بابا شک نکن به من...من خدا هستم...راستشو میگم...
"الحق من ربک
فلا تکونن من الممترین"
(بقره-آیه 147)
به جای اینکه هی شک کنی، یادت بیاد من چقدر بهت نعمت داده م(آیات بعدی)
حالا فقط ازت یه چیز می خوام و اون اینه که شک نکنی..مطمئن باش که من حواسم بهت هست...به شرطی که از یاد من غافل نشی ها...
"فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی اشکرکم ولا تکفرون"
اصلا یه کاری کن...اگه کم آوردی یا اگه یادت رفت منو یاد کنی، هم نماز بخون و هم صبور باش..."
مگه نمیگی "ایاک نعبد و ایاک نستعین"؟... خب بیا اینم یه تقلب..."و استعینوا بالصبر و الصلاه"
تازه بهت بگم صبر مهمتر از نمازه ها...چون اگه صبور نباشی چه بسا نمازت را هم بذاری کنار....
بنابراین در ادامه میگه"ان الله مع الصابرین"(بقره-آیه 153)
خب حالا یه سوال....
گیرم که من صبر کردم، چی گیرم میاد؟
جوابش فقط یه چیزه و اون "شهادت فی سبیل الله" است....(بقره-آیه 154)
عجب...قضیه، جالب شد...پس بفرماید که پوستت کنده میشه تا شهید بشی دیگه؟....
بله...دقیقا....
خب حالا خیلی هم ناراحت نباش چون یه تقلب دیگه هم خدا میده و اون اینه که چند تا مورد اساسی که حتما تو امتحانش میاره را فرموده و اون اینهاست:
-ترس
-گرسنگی
-بی پول شدن
-بیماری و مرگ
-نتیجه ندادن کارت
ولی آخرش دوباره تاکید می کنه...."و بشر الصابرین"(بقره- آیه 155)
در دوران تحصیل، بچه درس خوانی بودم...از همون اوایل هم، علاوه بر اینکه خودم درس می خوندم به بچه های فامیل و آشنا هم درس می دادم...
اما وقتی کنکور دادم همه اونها قبول شدند و ما با این همه ادعا، کارمون سه سال به تعویق افتاد...حالا بماند که سال اول اصلا یه رشته دیگه امتحان دادم...
در هر حال نه برای خودم مفهوم بود و نه برای اطرافیان...
شده بودم مضحکه عام و خاص...البته اون موقع ها هم چون تب دانشگاه رفتن زیاد بود کسی به موفقیت بی دانشگاه، اصلا فکر هم نمی کرد...
خلاصه سه سال طول کشید اما وقتی وارد دانشگاه شدم اون قدر اتفاقات مهم برام افتاد که کلا مسیر زندگی تغییر کرد....الان واقعا خدا را شاکرم بابت همون تاخیرها...نمی خوام بگم به خدا شک نکردم اما یه کور سویی ایمان داشتم و خدا را هزار مرتبه شکر که همون کمکم کرد....
البته یه نکته را فراموش نکنیم که با توکل، زانوی اشتر را هم باید بست...
در هر حال خدا دوستمون داره که این همه امتحانمون می کنه وگرنه رها شده بودیم....