وبلاگی گروهی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۵۰ ق.ظ رزمنده
الله اعلم...

الله اعلم...

کتاب "کوچولوی اضافی" یه داستان واقعی و البته جالب...

وقتی این کتاب را می خوندم یادم اومد که برای خاله گرامی ما هم، چنین اتفاقی افتاده بود و البته خدا را شکر به خیر گذشت...امان از این دکترهای صرفاً آمپول زن!(لبخند)

کتاب خوبیه...پیشنهاد می کنم بخونید...
نصف روزه تموه...

خصوصا برای کسانی که اهل خاطره نویسی هستند، خواندنش خالی از لطف نیست...

از اینجا می تونید دانلود کنید
۰۹ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۵۰ ۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
رزمنده

یار همیشگی...

تو باغ بودم...

بلوک را زدم کنار...

این چیه؟

ادامه مطلب...
۲۹ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۸ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
رزمنده

سبقت آزاد...

سلام علیکم

احوال شما؟
ان شاء الله خوب و سلامت باشید


چه خبر از کارهای نیکی که به امام علی هدیه دادید؟
شروعش که با ختم قرآن بود...
در انتها هم که دلمون را سپردیم دست شهدا....
خدا را شکر...

ادامه مطلب...
۲۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
رزمنده

راه پیمائی....

-کجا می ری؟

- فلان جا...

-اووووووه....چه دور....

-دور نیست...دو زار راهه دیگه...

ادامه مطلب...
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
رزمنده

بی قرار بی قرارهای من....

ادامه مطلب...
۱۹ دی ۹۷ ، ۰۸:۰۰ ۱۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
گل نرگس

در قلب من!!!

چند وقتی بود که بر اثر مشغله زیاد، یهو رگ گردنم می گرفت و باید هی ماساژش می دادم تا بتونم کار کنم وگرنه کلا دستی که در مسیرش بود را هم درگیر می کرد.

کم کم زد به ستون فقراتم و با یه کم نشستن، دادم می رفت هوا...فرصت اینکه دکتر برم هم نبود...ناچار به کمپرس آب گرم روی آوردم و پماد ویشکا و این داستان ها...

تا اینکه چند شب پیش یهو، سمت چپ بدنم کلا تعطیل شد...هر چی روش درمانی بلد بودم پیاده کردم، دیدم نه، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست!! خیلی سفت و سخت داره هشدار میده...کمپرس آب گرم را بی خیال شدم و رفتم کنار بخاری، البته روشن هم بودها(لبخند)

ادامه مطلب...
۱۷ آذر ۹۷ ، ۰۸:۰۰ ۱۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
رزمنده