تو باغ بودم...

بلوک را زدم کنار...

این چیه؟

چقدر کوچولو...

چقدر منظم...

عجب....

این دو تا سوسک را ببین...پس اینجا زندگی می کنید...زیر این بلوک...

الله اکبر...

بلوک را به حالت اول برگردوندم...




فرمود:

"کارهاتو جمع و جور کن که وقت رفتنه..."

عرض کرد:

"خدایا بچه هام کوچیکند هنوز..."

فرمود:

"ای موسی!

برو به فلان آدرس...کنار رود نیل، دستت را ببر زیر آب، یه کرم کوچولو اونجاست..."

رفت و دید بله...همینطوره...

فرمود:

"موسی! من این کرم کوچولو را فراموش نمی کنم...چطور بچه های تو را فراموش کنم؟"


خدا هست، خدا هست ،خدا هست


پی نوشت 1:
بابت تاخیر امروز صمیمانه عذر می خوام


پی نوشت2:
حاشیه تصویر زیاده...می دونم...اما خواستم کوچک بودن سوژه را نشون بدم...اگه تصویر را بزرگ کنید یه سری دایره هم روی هر کدوم از تخم ها می بینید....سبحان الله...


پی نوشت3:
نماز یکشنبه های ماه ذی القعده فراموش نشه

پی نوشت4:

امروز 22 امین روز از ختم صلوات ویژه کربلاست...کربلائی ها چه خبر؟(لبخند)