وبلاگی گروهی

۸۹ مطلب با موضوع «جنگ نرم» ثبت شده است

کجات درد می کنه؟....

قرار بود امروز یه مسابقه بذاریم اما به دلایلی نشد...ان شاء الله اگه بشه هفته بعد...


عرض کنم که دیروز که ولادت کریمه ی اهل بیت سلام الله علیها بود - که جا داره از همین تریبون!! استفاده کنم و به همه خصوصا خواهران عزیز، تبریک بگم- داشتم به زیارت فاطمه ی معصومه فکر می کردم که برابر با زیارت فاطمه زهراست...

که پیامک اومد "نماز یکشنبه های ذی القعده" فراموش نشه...

ادامه مطلب...
۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

شناسائی با رد پا!!

تا حالا دقت کردی چرا کف کفش یا کف دمپائی را نقش و نگار میدن؟

اصلا می بینی کفِش قشنگ تر از خودشه!!

یادش به خیر بچه که بودیم از بس شیطنت می کردیم همیشه یه چند تا سنگ گیر می کرد بین این نقش و نگارها و ما با هزاران فناوری کودکانه!! اینها را از کف کفش یا کف دمپائی جدا می کردیم...

ادامه مطلب...
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

ادبم را در ده شلمرود، گم کردم....

سالهاست که نامش را به سخره گرفته ایم به بهانه ی شعرهای کودکانه...

ادامه مطلب...
۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

چطور فعالیت کنیم ؟ 2

بسم الله الرحمن الرحیم


اول مطلب عرض کنم که از مشارکت دوستان در پست قبلی که در همین راستا گذاشته شد ممنون و سپاسگذارم ، خیلی از نظرات کارشناسی شده و روی اصول زده شد که جای استفاده داشت به خودش به عنوان یه پست گذاشته بشه ،‌ برای همین دوستان رو توصیه میکنم که نظرات مطلب قبل رو مطالعه کنند (+)

مگه ما اسم خودمون رو افسر جنگ نرم نذاشتیم ؟

ما خواه و ناخواه در میدان جنگ نرم قرار میگیریم و گرفتیم

ادامه مطلب...
۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۲۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عباس زاده

چطور فعالیت کنیم ؟

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام علیکم

این پست متفاوت از پست های پیشین نوشته شده که همه شما مشارکت نوشتاری داشته باشید. پس منتظر نظرات شما هستیم ،‌ دوستان میتوانند نظرات هم‌دیگر را نقد کنند.

برای همین نظرات باز گذاشته شده که بدون تائید منتشر بشود.

.

ادامه مطلب...
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۳۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
عباس زاده

منهای 14 سال!!!!

اصلا از قدیم الایام!! اسم خرداد که میاد همراهه با امتحان دادن....
یادمه یه سال زمان امتحانات ما مهمون داشتیم...اون هم به تعداد زیاد...واسه همین مجبور بودم مواقعی که همه خوابند، درس بخونم....یادمه تو حیاط نشسته بودم و از قضا، به جای دمپائی هم کفش پوشیده بودم...همینطور که داشتم می خوندم حس کردم یه چیزی تو کفش داره پام را قلقلک میده!!

ادامه مطلب...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۸ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده