بســم ربـــــ الشهـــدا
اوایل بهمن مـــاه بــود...
بســم ربـــــ الشهـــدا
اوایل بهمن مـــاه بــود...
بسم ربــ الشهـــدا...}
مدتی بود وقتی محمـــــد از نماز جماعت برمیگشتـــ خانـــه....
زمستون خیلی سردی بود...
رسیدم خونه رفتم کنار بخاری تا گرم بشم....کم کم چشم هام سنگین شد و همون جا خوابم برد....
خواب بودم که حس کردم دستم یه کم می سوزه!!! اما قابل تحمل بود!!!!!!
خلاصه یه ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم دستم چقدر می سوزه!!!!!یه نگاه کردم بهش که دیدم اوه اوه اوه...چنان تاولی زده که بیا و ببین...
نگو اون موقع که تو خواب دستم می سوخت اتفاقاتی می افتاده که خواب باعث شده بوده دردش را حس نکنم....و شاید بهتره بگم دردش اونقدر برام اهمیت نداشته و تحمل می کردم...
و همین درد، وقتی بیدار شدم اونقدر شدت گرفت که اثرش به وضوح مشخص بود....
تفکر نوشت:
همین الان که دارید این نوشته رو می خونید ساعت چنده؟!