بهترین معلم اشتباهات خودمونه ...
رسماً صندلی رو اشغال کرده بودند...
هم خنده ام گرفته بود و هم ذوقشون رو داشتم...به شدت باد میومد...همراه با سوز پائیزی خانمان برانداز...اما این دو تا چه راحت و بی دغدغه اینجا نشسته بودند....
گوشیمو برداشتم و این شد نتیجه ش...
داشتم راجع به امام حسن عسکری می خوندم...
نوشته بود اونقدر شرایط خفقان آور بوده که برخی به امام شک می کردند!!!
حتی اوضاع انقدر فاجعه بار بوده که شیعیان میومدند در مسیری که امام در محاصره اشقیاء حرکت می کردند، بلکه امام را ببینند...
اما امام از قبلش سفارش کرده بودند که به من اشاره هم نکنید، چون جان شما در خطره...
فدای این امام بشم الهی...
امروز که دیگه این خبرها نیست...پس دست به سینه و بلند بگو:
السلام علیک یا حسن بن علی
و رحمه الله و برکاته
آجرک الله یا صاحب الزمان
به نظرم چند دسته آدم داریم
اونایی که میدونن
چند سالی بود که شبهای آخر صفر، پاتوق ما شده بود دارالهدایه...کفشداری شماره 15...ساعت 10 شب، تبریزی ها بودند و ساعت 11، هیئت مازندرانی ها...
قیافه ها داد می زد که اونها تبریزی هستند و اینها مازندرانی...
نه حرف اونها را کامل متوجه میشدیم نه حرف اینها را...
اما صفای هر دو، کاملا قابل درک بود...