حسابی دیرم شده بود...
داشتم تند تند میرفتم که دیدم یه مغازه دار، از مغازه ش اومد بیرون و در حالی که فحش می داد، یه قابلمه بزرگ را هم یه نیم دایره ای تو هوا چرخوند تا محتوای داخل اون خارج بشه....
حسابی دیرم شده بود...
داشتم تند تند میرفتم که دیدم یه مغازه دار، از مغازه ش اومد بیرون و در حالی که فحش می داد، یه قابلمه بزرگ را هم یه نیم دایره ای تو هوا چرخوند تا محتوای داخل اون خارج بشه....
جنگ منفور است ولی جهاد فی سبیل الله محبوب است، خیلی از فیلم هایی که در مورد دفاع مقدس ساخته میشود جنگ را که در نظر افکار عمومی دنیا و در نظر ما هم یک امر منفی است طوری نمایان می کنند که جهاد فی سبیل الله را هم منفور نشان دهند، الان محور فیلم ها این نیست که بیایند و بپردازند به شوق و علاقه مردم به جهاد فی سبیل الله مثلا فیلم ساخته می شود و رزمنده می آید در جهاد اما عشق جای دیگر است و این نوعی از تحریف جنگ است.
در دوران پیامبر(ص) یک عده جهاد گریز بودند که مصیبت را بر پیامبر(ص) و علی (ع)، صدقه اطهر (س) و امام حسن و امام حسین (ع) تحمیل کردند و باید دانست که خدای متعال نه تنها جهاد گریزان را بلکه به کسانی که به جهاد و مسیر فی سبیل الله علاقه ندارند حمله می کند.
بله کربلا مصیبت و داغ است اما ما نمی توانیم اشتیاق اباعبدالله (ع) اشتیاق علی اکبر(ع)، اشتیاق اصحاب امام حسین(ع) به جهاد فی سبیل الله را پنهان کنیم و این باید برجسته شود.
آیا در هفته بسیج که در بسیاری از موارد منزلگاه پرورش مجاهدین فی سبیل الله باید باشد که هست کاری کردیم که هفته بسیج می آید جوانان ما را به شوق بیاورد یا به عنوان یک مناسبت ملی در نظر گرفته می شود و بعد از کنارش رد می شویم.
آیا در این زمانی که در گوشه و کنار و داخل، جنگ است در عمق وجود ما اشتیاق وجود دارد به رفتن به جهاد فی سبیل الله جنگ که فقط گلوله زدن نیست، آیا بی تاب جنگ در راه خدا هستیم. البته خیلی از افرادی که در جنگ شهید شده اند بسیجی بودند. اگر سرباز بودند،افسر یا سپاهی هم بودند بسیجی و نیروی مجاهد فی سبیل الله بودند.
ادامه دارد...
برگرفته از سخنان حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد پناهیان(جلسه هفتگی)
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه سفر نوشت
صبح برای نماز که بلند شدیم، سریع سفره را بعدش انداختند و اهل خانه معلوم بود که آماده آماده بودند،
چند روز پیش رفته بودم دیدن یکی از رفقا که از کربلا برگشته بود....ایشون با مادرشون رفته بودند کربلا...
می گفت وقتی وارد بین الحرمین شدیم مادرم احساساتی شد و با یه سوزی گفت:
