یادمه در دوران بچگی، خونه ما یکی از طرفداران پر و پا قرص مجله گل آقا بود...
خدا رحمت کنه کیومرث صابری را...طنز را به معنای واقعی کلمه، پیاده می کرد...
بگذریم
در یکی از این نسخه های گل آقا، راجع به هفته جوان نوشته بود که یه جوان بنده خدایی در هفته جوان چه اتفاقات شگرفی براش میفته که قشنگ هفته جوان را از چشمش در آورده بودند(لبخند)
حالا داستان ماست...
چند وقت پیش گفتند به علت موفقیت کار و تلاش روز افزون شما، یه هفته، مرخصی تشویقی بهتون خورده و باید برید مرخصی...
ما هم خوشحال و کلی برنامه ریزی که به به...چنین می کنم و چنان...اما از همون روز اول، بچه های این محل و اون محل و رفقای عزیزتر از جان، فرمودند که به به...چه فرصت خوبی!...موقع امتحاناته...باید کمک کنی!!
القصه تو این چند روز مرخصی، از بخوانیم و بنویسیم اول ابتدائی بگیر تا ریاضی مهندسی دانشگاه را مرور کردم(لبخند)
طوریه که میگم کجایی سرِ کار که یادت به خیر(لبخند)
اما انصافا این بچه فسقلی ها خیلی بامزه اند...اون موقع ها که خودم مدرسه می رفتم کافی بود معلم گرامی بگه بچه ها، یه خودکار بدید به من...دستها بود که به سمتش می رفت با خودکار همراهش...
کتابمون را روی چشممون نگه می داشتیم که مبادا آسیبی ببینه اما اگه معلم تو کتاب ما با خودکار می نوشت دیگه این نوشته میشد دست خط همایونی!(لبخند)
با بچه های این چند وقت هم همون داستان بود...منتهی دیگه جای بچه ها نبودم...خودکار بود و التماس که تو رو خدا، خودکار منو بگیر(لبخند)
و تو مجبوری با خودکار همه شون بنویسی و تو دفتر و کتاب همه شون یه یادگاری بذاری که مبادا دست خط کذایی تو، عاملی باشه برای فخر فروشی بچه ای به بچه دیگه...
بگذریم...
شلوغی زیاد روزهای مرخصی، باعث شده که مناسبت ایام از دستم در بره...دیشب دیدم که امروز تولد امام حسن عسکری سلام الله علیه و آله است...
چند سال پیش به برکت حکمت مطهر، یه سری از کتاب های استاد مطهری را می خوندم که به مرور و به واسطه این حافظه درب و داغون فراموشم شده...
از جمله کتاب "سیری در سیره ائمه اطهار"
رفتم و کتاب را دوباره برداشتم...
این کتاب، مجموعه سخنرانی های ایشونه...که اتفاقا در مورد امام یازدهم، در شب ولادت حضرت سخنرانی شده...
خلاصه مطلب این بود که خصوصیتی که این امام همام داشته عظمت و جلالی بوده که مخاطب را میخکوب می کرده...یعنی وقتی طرف، امام را میدیده، هیبت و شکوه امام، نیروی جاذبه ای بوده که شخص را به طرف حضرت می کشونده و بعد وقتی صحبت می کرده، دیگه طرف، نمی تونسته از امام دل بکنه...
حتی زندانبان ها هم، در برابر امام همینطور بودند..ولی ببین قساوت قلب با انسان چه می کنه که تو می دونی، این شخصیت چه شخصیتیه ولی باز او را زندانی می کنی...
نکته بعدی اینکه مادر ایشون، زن فاضله ای بود که به جده شهرت داشت...و بعد از شهادت امام، مردم سوالات خودشون را از مادر امام، می پرسیدند...چون مستقیما نمی تونستند با امام زمان ارتباط داشته باشند...
شهید مطهری در اینجا یه سوالی مطرح کرده که خب چرا یه زن باید مرجع مردم بشه؟
علتش همونه که وقتی امام حسین شهید شد، امام سجاد، امام زمان بود اما امام حسین، حضرت زینب را مامور کرده بود که مطالب را برای مردم تبیین کنه و این کار به خاطر حفظ جان امام زمانه...
امام حسن عسکری در ۲۸ سالگی به شهادت رسید...
ان شاء الله شیعه باشیم واقعا...واقعا...واقعا...صلوات
تولد امام حسن عسکری مبارک...