چقدر ماها درگیریم
نه با دیگران
با خودمون ...
این روزا به این رسیدم که دنیا پست تر از اون چیزیه که فکرش رو میکنیم
برای بار اول رفته بود کافی شاپ...اونم بابت اینکه کافی شاپ، یه خونه قدیمی بود و معماریش را ببینه و اینها...
براش بستنی خریده بودند...کلی غر زده بود که چرا شما جوانها قدر پول را نمی دونید و اینها...
یه کارتن بستنی و میوه خریده بود و تا برسه به خونه، تو مسیر نصفه ش را داده بود به مغازه دار و رهگذر و غریبه و آشنا و اینها...
کافی شاپ راه انداخت و گفت شاد باشید و اینها....