بر من نَنگر
تابِ نگاه تو ندارم
رفتم توی مترو
یه آقایی با موهای تقریبا سفید کمی بلند، ریش های کمی بلند و سفید
سکانس اول:
داشتم کار می کردم که یهو یه صدایی اومد عصبانی و ناراحت که داشت با تلفن حرف می زد در رابطه با اینکه قدر من رو نمی دونید و اینها...
هر چی اومدم بی خیال بشم، دیدم نمیشه...بنده خدا خیلی عصبانیه...