از اول قرن! داشت اذیت می کرد...ولی افتان و خیزان باهاش کنار میومدم...
وقتی دید هر چی ناله می کنه، کسی نازشو نمی کشه یهو به کما رفت(لبخند)
از اول قرن! داشت اذیت می کرد...ولی افتان و خیزان باهاش کنار میومدم...
وقتی دید هر چی ناله می کنه، کسی نازشو نمی کشه یهو به کما رفت(لبخند)
سلام علیکم...
می بینم که امروز همون شنبه ایه که انتقام همه شنبه های قبلی که پر از وعده و وعید بوده رو میگیره(لبخند)
ان شاء الله که همیشه شاد و سلامت باشید با جیب پر از پول....
بگذریم....
یاناصرنا
چند برنامه کوچک توی خیابان برای شهدا گرفتیم، مقدمهای شد که استارت
سلام علیکم...
از پارسال تا حالا که چه عرض کنم، از قرن پیش تا حالا، اینجا ننوشته بودم(لبخند)
همیشه موقع خونه تکونی ها، کلی سالنامه از ابوی گرامی بود که تمیز میشد و در جای قبلی، جا می گرفت...این وسط یه اتفاق تکراری دیگه ای هم که می افتاد این بود که بنده اصرار می کردم که میشه این دفترها را بردارم و توش مطلب بنویسم که با مخالفت صاحبش مواجه میشد...
اون موقع ها مثل الان نبود که مدل به مدل دفتر وجود داشته باشه...وقتی می گفتی دفتر، یعنی یه دفتر کاملا معمولی که جلدش هم نازک بود...تازه از این مدل دفتر، همه داشتند(لبخند)
خلاصه که سالنامه با اون جلد شق و رقش خیلی باکلاس بود...
سالها گذشت...
مسئولیت اومد رو دوشم...
خودم شدم صاحب سالنامه...
الان علاوه بر سالنامه های ابوی گرامی، سالنامه های بنده هم هر سال مرتب میشن...هر وقت نگاه می کنم بهشون، خنده ام می گیره از اصراری که اون سالها داشتم و درک می کنم انکارهای پدرم رو...