معمولا وقتی کتابی رو می خونم، حتما از ب بسم الله شروع می کنم، یعنی هر آنچه که اول کتاب، افراد مختلف راجع بهش توضیح داده اند هم می خونم...

انگار یه چکیده ای از مطالب کتابه و تو، هوشمندانه، خواندن آن را شروع می کنی....

کتاب "از چیزی نمی ترسیدم" هم مثل سایر کتاب ها، اینطوری شروع شد...

در یکی از همین نوشته ها، توضیح داده شده که این کتاب، عیناً همون مطالب دست نوشته نویسنده است.

پیش خودت میگی پس با یه نویسنده معمولی سر و کار دارم...

اما وقتی کتاب را شروع می کنی، از مدل نوشتنش، معلوم میشه که طرف چه تبحری در این زمینه داشته....

یادش به خیر...یه استادی داشتیم که می گفت "ما فکر می کنیم هر چه کلمات قلمبه سلمبه استفاده کنیم، و هر چه مطلبی که می نویسیم، گنگ تر باشه، کلاس کار بالاتره، در حالی که شما وقتی مطلبی رو می نویسی، باید فرض کنی با یه مخاطب صفر مواجهی، کسی که هیچ ذهنیتی نسبت به موضوعی که تو می نویسی نداره و بعد مطلب را با بیان خیلی ساده بنویسی..."

خوب که نگاه کنی می بینی هر چی طرف، استادتر باشه، بیانش ساده تره...در هر زمینه....

این کتاب هم همینطور بود...خیلی ساده نوشته شده، کاملا با کتاب مانوس میشی...بگذریم از اینکه مشابه خاطراتی که نوشته شده رو ابوی گرامی هم بارها تعریف کرده و انگار اون خاطرات رو با یه کم تفاوت، به صورت مکتوب مرور می کردی...

خود کتاب، حدود 70 صفحه است که بخوانی...بقیه ش دست نوشته هاست..

حیف و صد حیف که در اوج، به پایان می رسه...

مثل این داستان ها که در اوج، یهو قطع میشه و تو دلت می خواد بدونی بقیه ش چی میشه...

بگذریم از اینکه اصلا در تصورت نمیاد که نویسنده، مردی مثل "حاج قاسم سلیمانی"باشه...
و چه لذت بخشه وقتی می بینی خدا حفظش کرده تا ما هم از درک حضورش، لذت ببریم...


پی نوشت1:

برای سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و شهادت همه مون صلوات

 

پی نوشت2:

ثواب این نوشته با افتخار تقدیم شد به شهید جهاد مغنیه