وبلاگی گروهی

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

اربعین 94 - قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم

سال قبل ماشینی نداشتیم که بریم و همه چیز شاید ظرف یک هفته ده روز هماهنگ شد از ویزا گرفته با بقیه کارها

رسیدیم کرمانشاه،

ادامه مطلب...
۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
عباس زاده

شادروان، رزمنده!!

می گفت طرف راننده بود...شب تو بیابون که داشت رانندگی می کرد، حوصله ش سر رفت...
با دستش، یکی زد پس کله خودش و گفت کی بود؟ (لبخند)

حالا داستان ماست...
تقریبا میشه گفت اهل پیاده رویم...تو این فاصله، تلفن همراه، همراه خوبیه و خیلی از سخنرانی هایی که پیدا می کنم را تو این پیاده روی ها گوش میدم...
اما دیروز یه اتفاق عجیبی! افتاد...
ادامه مطلب...
۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
رزمنده

قرآن یا ...

بسم الله الرحمن الرحیم

اول صبح بود تقریبا، تلویزیون محل کار را زدم شبکه قرآن، داشت قرآن میخواند. یکی از همکاران گفت دستت درد نکنه خوب کاری کردی زدی قرآن بخونه ...

یاد سوریه افتادم ..

ادامه مطلب...
۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۳ ۷ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
عباس زاده

ز گهواره تا گور دانش بجوی...

چند سالی میشه که موقع مدرسه ها، تو مسجد محل کلاس رفع اشکال درسی گذاشته شده....از اول دبستان بگیر تا دانشگاه....

تعداد متغیره...اولش بچه ها شلوغ می کنند اما کم کم خودشون میشن یه پا معلم...کافیه فقط بتونی مدیریت کنی...بزرگترها به کوچکترها کمک می کنند...درس خوان ها به بچه های ضعیف تر ....خلاصه که نشاط خوبی به راهه...

از اون طرف کلاس تو مسجد برگزار میشه...یعنی مسجد به تمام معنا سنگره....

ادامه مطلب...
۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

رفیق خوب کیمیا است

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از رفقا زنگ زده که داری میای همدان ،‌ یه برنامه‌ای هماهنگ کنید که ببینیمتون حتما ،‌ میگم نمیام خود همدان و باید برم یکی از شهرهای اطراف همدان ،‌ میگه اشکالی نداره من میام اونجا خیلی مشتاق دیدن شما هستم...

پیش خودم میگم عجب میخواد حدود 100 کیلومتر بیاد و 100 کیلومتر برگرده که منو ببینه ، من که ارزش دیدن ندارم ، خوب توی تلگرام یه عکس برات میفرستم منو ببین دیگه (لبخند) ...

ولی پشت خط میگم در خدمتتون هستم من دوشنبه حدودای ظهر تویسرکان هستم و خدمتتونم

رفاقت ارزشش بیش از اینها است ،‌ کلی اذیتش کردم توی سفر قبلی ولی خوب ایشون به ما لطف دارند و محبت

***

خیلی از دوستان شهرستانی به ما محبت دارند به دلیل سفرهای متعددی که به شهرهای مختلف داریم ،‌ یکی از دوستان بوشهری برای کاری زنگ زده با همون لهجه بوشهری اصلا مشخصه که خیلی خون گرمه ،‌ میگه داداش داغت نبینوم ... لبخندی روی لبهای ما میشینه از این لهجه شیرین و خونگرمی

چقدر دوست دارم با خانواده یه سفر برم بوشهر ولی هنوز نشده

سفرآخری که رفتم بوشهر ، رفته بودم بندر دیلم ،‌ فکرشو نمیکردم جای به این قشنگی باشه عجب ساحل بکری داشت ،‌ عجب جای باصفایی بود

ولی کو وقت که بریم

***

از اوایل ازدواجمون یکی از مقاصدمون سفر به زنجان بود که شکر خدا هفته قبل حاصل شد و رفتیم حالا گزارشش جداگانه باید ارائه بشه که زنجان رو ذاتا دوست دارم ‌، خیلی خوشم میاد از شهر و مردمان زنجان

***

خوب شکر خدا که ما یه حیاط خلوتی داریم برای بعضی مطلب هایی که میخوایم روی صفحه اصلی نیاد ولی بنویسیم

دست آقاسیداحمد درد نکنه

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۵ ۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
عباس زاده

این آمبولانس نیست

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه خاطرات حاج عمو 3

یه روز خیلی خطری رانندگی می‌کرد حاج عمو
ادامه مطلب...
۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده