سلام علیکم...
می بینم که امروز همون شنبه ایه که انتقام همه شنبه های قبلی که پر از وعده و وعید بوده رو میگیره(لبخند)
ان شاء الله که همیشه شاد و سلامت باشید با جیب پر از پول....
بگذریم....
سلام علیکم...
می بینم که امروز همون شنبه ایه که انتقام همه شنبه های قبلی که پر از وعده و وعید بوده رو میگیره(لبخند)
ان شاء الله که همیشه شاد و سلامت باشید با جیب پر از پول....
بگذریم....
سلام علیکم...
از پارسال تا حالا که چه عرض کنم، از قرن پیش تا حالا، اینجا ننوشته بودم(لبخند)
همیشه موقع خونه تکونی ها، کلی سالنامه از ابوی گرامی بود که تمیز میشد و در جای قبلی، جا می گرفت...این وسط یه اتفاق تکراری دیگه ای هم که می افتاد این بود که بنده اصرار می کردم که میشه این دفترها را بردارم و توش مطلب بنویسم که با مخالفت صاحبش مواجه میشد...
اون موقع ها مثل الان نبود که مدل به مدل دفتر وجود داشته باشه...وقتی می گفتی دفتر، یعنی یه دفتر کاملا معمولی که جلدش هم نازک بود...تازه از این مدل دفتر، همه داشتند(لبخند)
خلاصه که سالنامه با اون جلد شق و رقش خیلی باکلاس بود...
سالها گذشت...
مسئولیت اومد رو دوشم...
خودم شدم صاحب سالنامه...
الان علاوه بر سالنامه های ابوی گرامی، سالنامه های بنده هم هر سال مرتب میشن...هر وقت نگاه می کنم بهشون، خنده ام می گیره از اصراری که اون سالها داشتم و درک می کنم انکارهای پدرم رو...
اولین بار که دیدمش، ۱۵ سال پیش بود...در اولین سفر راهیان نور...
یه بارونی سرمه ای پوشیده بود و یه شلوار خاکی...
تا نگاهش می کنی، اول چشمت می خوره به خطوط مشکی...
خوب که نگاه کنی می بینی اون یکی گل بنفشه، نور قشنگتری داره اما این یکی، به واسطه خط خطی هاش زیباتره...
تقریبا یک سال پیش فیلمشو دیدم...برای همین خیلی جزئیات یادم نیست...
چند باری اومدم راجع بهش بنویسم اما نشد...
تا اینکه بالاخره فرصتش پیش اومد...