سلام علیکم...

از پارسال تا حالا که چه عرض کنم، از قرن پیش تا حالا، اینجا ننوشته بودم(لبخند)

داستان از اونجائی شروع میشه که یکی از رفقای ما که ایشون کمی تریپ لات و لوتی داره، گفت پسرم کلاس چهارمه...دلش پیتزا می خواست و کارتمو گرفت که بره پیتزا بخره....حالا بماند که بچه ده ساله رو چه به پیتزا خریدن....

خلاصه می گفت رفت و دیدم پیامک اومد که از حساب شما 100 هزار تومان، کم شد...چند دقیقه بعد، 10 هزار تومان...و بعد 1000 تومان...

می گفت هم خنده ام گرفته بود و هم متعجب بودم که علتش چیه؟...

هیچی صبر کردم تا عاشق پیتزا! برگرده...وقتی اومد گفت 100 تومان دادم و سه تا پیتزا خریدم...از مغازه اومدم بیرون، دیدم یه پسره که واکس می زد، گوشه پیاده رو بود و یه آقاهه رفت براش پیتزا خرید و داد دستش....خجالت کشیدم...رفتم 10 هزار تومان، دادم بهش و گفتم شب عیدی تو جیبت باشه!..بعد هم دیدم دستش کثیفه، یه بسته دستمال کاغذی هم براش خریدم که دستش رو اول تمیز کنه و بعد پیتزا بخوره.....

...

ایشون تعریف می کرد و من دلم ضعف رفت برای این مرد کوچک...

و چقدر دعا کردم در حق اون بنده خدائی که بدون اینکه شاید بدونه، اینطوری معرفت رو تو دل این بچه 10 ساله کاشت و رفت....

 

حواسمون باشه داریم چیکار می کنیم...چشم های زیادی خیره به ما هستند که اصلا نمی دونیم....

 


پی نوشت1:

با همه شرایط بدی که وجود داره، خیلی دلم امیدواره به سال جدید....شاید به خاطر 1400 بودنش...شاید به خاطر تقارنش با شعبان...

ان شاء الله که سال ظهور باشه صلوات

 

پی نوشت 2:

ثواب این نوشته با افتخار تقدیم شد به شهید سید حسن محمدی