در مطلب قبلی یه تصویر گذاشته بودم که "تفکر نوشت" می طلبید...
تصویر از این قراره:
در مطلب قبلی یه تصویر گذاشته بودم که "تفکر نوشت" می طلبید...
تصویر از این قراره:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار تاکسی شدم، یه تاکسی زرد که خیلی هم تر و تمیز بود برخلاف برخی تاکسیها که آدم رغبت نمیکنه سوارشون بشه، صندلی جلو خالی بود و نشستم، جلوی داشبورد یه برگه دست نویس با چسب چسبانده بود
سکانس اول:
-سلام علیکم
-سلام علیکم...بفرمائید
(صحبت های اولیه)
-برای امر خیر تماس گرفتم...
بسم الله الرحمن الرحیم...
الحمدلله این ماه سی نفر اعلام حضور کردند...
بنابراین از دهم شهریور ان شاء الله شروع میکنیم که یک ختم بیست روزه رو ان شاء الله داشته باشیم....
شیوه قرائت ختم هم به همون سبک سابق هست...
روزانه یک صفحه
به نیابت از شهدا
برای سلامتی و ظهور صاحب الزمان...
اگر دوست داشتیم شهدای هر روزمون رو به هم معرفی میکنیم که خیر دیگری هم داشته باشه این طرح...
لیست سی نفره است
پس به شماره ی ثبت شده ی خودمون روزانه سی تا اضافه باید بکنیم تا شماره روز بعد به دست بیاد...
ان شاء الله که خدا برکت و نور قرآن و همراهی شهدا رو در زندگی هامون به ما بچشونه و همگی از سرفرازان در مقابل چشمان مهدی فاطمه باشیم...
بسم الله الرحمن الرحیم
دو سه سال پیش بود اواسط تابستان دلم خواست یک روزی کت و شلوار بپوشم توی اون گرما، دیدید آدم از لباسهایی که میپوشه و یک نواختی خسته میشه و دوست داره برای مدتی حتی کوتاه لباسی متفاوت از لباسهای روز قبلش بپوشه ...