بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه بعد از مدتی رفتم ارتفاعات تهران کوهنوردی
بسم الله الرحمن الرحیم
جمعه بعد از مدتی رفتم ارتفاعات تهران کوهنوردی
چند شب پیش، یکی از رفقا صدام زد و گفت فلانی یه دقیقه بیا و به ماه نگاه کن...من خیلی خوب نمی بینم...
گفتم چی رو؟
گفت ببین روی ماه چیزی نوشته؟!
گفتم جل الخالق...چی میگی؟!
گفت حالا تو نگاه کن...
این روزها
به راوی نیازی نیست
تقویم خودش نوحه می خواند...
امروز
روزی است که اسرای کربلا و اهل بیت داغدار اباعبدالله،وارد کوفه شدند...
و عمه ی سادات امروز
چه حرف ها دارد که بگوید....
من هیچ واژه ای نمیتوانم بنویسم... فقط خداکند که نامه اگر نوشتیم
کوفی نباشیم...
کنارش چند تا بچه کوچیک نشسته بودند....
یهو داد زد گفت پاشو برو اون طرف...کنار من نشین!!!
گفتم چی شده؟
گفت از بس کثیف بود!!
خنده ام گرفت....
آخرای شهریور بود که مدام پیامک میومد که به ایام القاطی! نزدیک میشیم....کولر روشن می کنی، خیلی سرد میشه، خاموش می کنی خیلی گرمه...
اما از آب و هوا که بگذریم، در چند روز اخیر یه گروه را می بینی مراسم عقد و عروسی و اینها دارند...یه سری را می بینی علم و کتل آماده می کنند برای هیئت...دو هفته پیش، حدود عید غدیر اینها بود که یه هیئت دیدم راه افتاده بودند تو خیابون...با تمام تشکیلاتشون...مونده بودم عید غدیره یا محرم؟!!
-شما زود عصبانی میشید؟
-نه اصلا...من عصبانی نمیشم، عصبانی نمیشم اما وقتی عصبانی شدم طوفان! به پا می کنم...