ذهنم پر است چون حرمت از مثالها
از باید و نباید و از احتمالها
آقا قبول میکندَم یا نه؟ میروم
بس که برآمدهست از آقا محالها
ایران ز لطف، کشور محرابها شده
چون سوی توست سجده این خط و خالها
آهو به چشم مست، پناهنده میشود
تضمین نمودهاند غزل را غزالها
امروز جمعه ی آخر سال و آخرین روز سال است و این طبیعتا آخرین مطلب این سال...
این سال هم مثل همه ی سال ها با خوشی ها و تلخی هایش گذشت...
خیلی ها تمام سال با مشکلات دست و پنجه نرم می کردند و خیلی ها هر روز در گرداب سیاهی ها غرق تر شدند...
بعضی ها هم بودند که هر لحظه از نردبان آسمان بالاتر می رفتند و به حال ما زمین گیران تأسف می خوردند...
بعضی ها امسال بزرگ و بزرگ تر شدند و بعضی ها خود شان را گم کردند...
خوش به حال انان که باطن این دنیای فانی را دریافتند و عمر را غنیمت دانستند و هر روز بزرگ تر شدند...
و وای بر منی که هنوز اندر خم یک کوچه ام...
امسال هم گذشت،
روزهایی بود که از ته دل خندیدیم و شب هایی نیز که از عمق جان گریستیم...
لحظه هایی بود که ترسیدیم، و لحظه هایی بود که خندیدیم!
اتفاقات خوب و بد بود که این سال را برایمان ساخت؛ و همین کنار هم بودن خوبی ها و تلخی هاست که یک سال متفاوت را می سازد...
إن شاء الله با همه ی این اوصاف از این سال بهره خوبی برده باشیم...
و اگر غفلتی کردیم، خدای رحمان و غفور ببخشاید بر ما و یاری مان دهد که در سال نو جبران کنیم آنچه را که از دست داده ایم...
نوروز تان فاطمه پسند باد.
فراوان التماس دعا.
پ.ن:
جالب خواهد شد اگر شما بزرگواران تلخی ها و شیرینی های 93 و ترین های این سال را در دیدگاه ها برای مان بنویسید.
الا یا ایها المهدى! مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسى افتاد
مشکلها...
صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد،
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در
دلها....
چو نور مهر تو تابید در دلهاى
مشتاقان،
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند
محملها....
دل بىبهره از مهرت، حقیقت را کجا
یابد؟
حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر
دلها....
به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان
را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست
محملها....
به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و
منبر را
که دیوان فلک صورت، از آن سازند
محفلها....
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین
هایل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به
ساحلها.....
اگر دانستمى کویت، به سر مىآمدم
سویت!
خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم
منزلها....
چو بینى حجت حق را، به پایش جان فشان
اى فیض!
متى ما تلق من تهوى، دع الدنیا و اهملها......
فیض کاشانی
پدری دندانش شکست ...
ولیّ خدا 25 سال مظلومانه استخوان در گلویش ، سکوت کرد....
مادری پهلویش شکست...
فرزندی جگرش تکه تکه شد....
پسری سر داد....
و....
نسل آفتاب زجر دوران ها دیده اند ...
نسل عشق ، درد عاشقی کشیده اند !
نسل نور دردها کشیده اند !
نسل رسول در ره عشق ، درد ها دیده اند .....
امتداد نسل نور مرد مظلومیست که بیش از یک هزاره تاوان امت خویش را پس میدهد !
آری ، یوسف گمگشته درد میکشد !
اشک میریزد !
و ما چه بی خیال در کنار جمعه ها میگذریم....
خواهرم !برادرم ! حداقل با حذف یک گناه در فرا رسیدن ایام فاطمیه ! به حرمت مادر پهلو شکسته زمینه ساز ظهور ، پسر حضرت زهرا (س) باشیم....
مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا!؟
اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم
تو آبروی کسی را نمی بری آقا
چقدر خوبی و دل رحم و مهربان ، عاشق
و در دقایق عمرم شناوری آقا
همیشه از حرمت بوی مهر می آید
شبیه باغ پر از گل معطری آقا
تمام دفتر شعرم فدای چشمانت
که از تمام غزلهام بهتری آقا
ولی بدون تو این شعر ها چه دلتنگند
بدون نام تو اصلا چه دفتری آقا
در اوج بی کسی ام در خیال من هستی
تویی که یارترین یارو یاوری آقا....
+ باز دلتنگی و حسرت این دل شروع شد....:
هر روز کسی را با اشک و آرزو راهی کرب و بلایت می کنم، با دلی شکسته و چشمانی سرخ....