صبح که داری میری همه چی خوب و خوش!..امن و امان!!
شب که میای........... اِ فرش کو؟!
صبح که داری میری همه چی خوب و خوش!..امن و امان!!
شب که میای........... اِ فرش کو؟!
داشتم به جمله بندی مطلبی که می خوام بنویسم فکر می کردم که یکی از رفقا زنگ زد و گفت یه بنده خدائی بهش مراجعه کرده بوده که براش یه جا پیدا کنه که تو این سرما، بی خانمان نمونه...حتی طرف گفته بود میشه بیام تو مسجد و شبها تو مسجد بخوابم؟....
یخ کرده م...
وقتی نشستم پای سیستم دستم به نوشتن نمی رفت...همینطور فقط مطالب را می خوندم...
-آقا مگه نمی گیم الف ب پ ت ث...؟!!
-بله...
-خب این همه به هم ریختگی برای چی؟
- به هم ریختگی؟!!
-صفحه کلید را میگم دیگه...اصلا ترتیب درستی نداره!! آدم نمی دونه چی به چیه؟!! یکی شرقه و دیگری غرب...
تازه دو زاری م افتاد...
گفتم اینطوری هم نیست که بی قانونی باشه...بسته به اینکه با چه حروفی بیشتر
سر و کار داری، جای اونها طوریه که زود هم پیداشون کنی...مثلا حرف "پ"
خیلی کاربردی نیست واسه همین هر بار هر جا دلش خواست میره!! باید بگردی
دنبالش ببینی این بار دیگه کجا رفته!!
برخی از حروف را می بینی، کلیدش اصلا کنده شده اما باز حواست هست اون چه حرفی بود....با این حال باهاش کار می کنی و اون هم با این حال، کارش را انجام میده...
تفکر نوشت:
-چرا بیکاری؟
-ای بابا..کار که نیست!! هر چی می گردم کار مناسب!! پیدا نمی کنم...
-کار مناسب چیه؟
-یعنی تو نمی دونی؟
-نه شما بگو...
-کار باید پشت میزی باشه!! چون دیگه نخوای به خاطر یه لقمه نون، همه ش بدو بدو کنی!!
-عجب...
داشتم با یه بنده خدائی صحبت می کردم....
شیپورها به صدا در میان....
پاشو و بایست که سرود ملی را بخونیم....دیگه اینجا جای آبیته یا قرمزته نیست...