وبلاگی گروهی

اغثنی یا ابتاه...

بسم رب العلی

  

کارِ خوبها، همیشه بیدار کردن است...

مثلا پدرم، که همیشه هرجور شده، نماز صبح ها بیدار مان می‌کند.

و همین شده که ما از بچگی عادت کردیم راحت بخوابیم، چون به زندگی با خوب هایی که بیدار مان کنند، عادت کردیم...!

بس که همیشه بیدار مان کردند و حواس شان به ما بوده، خوش خواب شده ایم!

اینقدر خوبند که ما، خواب هایمان سنگین شده....

ادامه مطلب...
۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
چشم به راه

پند

بسم الله الرحمن الرحیم

هر چیز که در جُستن آنیم، آنیم

ادامه مطلب...
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
عباس زاده

مرا دریاب...

.

| یا من یسمی بالغفور الرحیم |


الهی

ضیافتت، به نیمه اش، رسیده...

و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم!

میدانم مهمان خوبی نبوده ام...

اما،

به لبخند های بی همتایت قسم،

تو شاهکارترین میزبان عالمی!


ادامه مطلب...
۱۹ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
چشم به راه

خداش در همه حال از بلا نگه دارد



فَاللَّهُ خَیرٌْ حَافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان(یوسف64)

ادامه مطلب...
۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۱ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
گل نرگس

من و امام خمینی....

حدود 10 ساله اینا بودم که شروع کردم به جمع کردن عکس های امام خمینی..
عکس ها هم معمولا از ابتدای کتاب های درسی جمع آوری می شدند و چقدر لذت بخش بود وقتی می دیدی مثلا امام زیر درخت سیب نشسته و صحبت می کنه..بعد این صحنه از زوایای مختلف، عکس گرفته شده و تو تقریبا همه عکس ها را پیدا کردی...
اونقدر این کار لذت بخش بود که برای کشف باقی ماجرا، پیگیر بودی این عکس، مربوط به کِی و کجاست؟...
و خب خاطراتی هم می خوندی دیگه...
و کسانی که در این خاطرات حضور داشتند...
نمی دونم از کجا این کار متوقف شد؟!!! حیف که ادامه نداده بودم...
یادمه همون موقع ها، یه عکس از امام کشیده بودم...با چه سختی ای....بعد یه روز که مهمون داشتیم، بچه مهمون که حدودا سه چهار ساله ش بود، دور از چشم همه، پاک کن را برداشته بود و یه جاهایی از تصویر را پاک کرده بود که خب رسماً تصویر نابوده شده بود...
یادمه ظاهراً لبخند می زدم ها اما در واقعیت می خواستم کله شو بکنم(لبخند)
اون موقع ها خیلی احساس نزدیکی می کردم با امام...بچه بودم و این احساس، صرفا احساس کودک و پدربزرگ داشت....خصوصا که هر دو پدربزرگم را هم با هم از دست داده بودم....
امام خیلی برام زنده بود...هر چی بیشتر راجع بهش می خوندم بیشتر حس زنده بودنش قوت می گرفت...
شعرهای امام را هم حفظ می کردم...(الان یادم نیست)
به قول شاعر:
اون روزها فرشته بودیم
حالا آدم نمیشیم

ادامه مطلب...
۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۲ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
رزمنده

ما را آدم کن....

بسم رب شهر رمضان

شهر رمضان


لحن آیه آنقــدر صریح و بى چون و چراست ، که یک جورایی حرص آدم درمى آید!!!
«کتب علیکم الصیام...»؛ «روزه بر شما نوشته شد!»
جاى اعتـراضى هم نیـست! /:
کسى هم نیــست کــه از او بپـــرسم: «کى گفتـــه؟! اصــلا چرا بایــد قبول کنم؟! توى این هواى گـرم، هفده هجده ساعت بــراى چه نباید چیزى بخورم؟!»

بعد، چهره درهم میکشم
و میخواهم کولى بازى دربیاورم
و فرار کنم از این تکلیف اجبارى...!!
اما نمیتوانم!

ادامه مطلب...
۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
چشم به راه