"جیر جیر جیر جیر..."
این صدای جیرجیرکیه که چند شبه مهمون خونه ما شده...کنار گلدون نشسته و به محض تاریک شدن هوا، کنسرت می ذاره(لبخند)
اگه یه نفر بره سمت گلدون، به طرز شگفت انگیزی! اجراش قطع میشه و اگه مطمئن شد که طرف آزار نمی رسونه، مجدداً شروع می کنه...
یه بار هم یه جیر جیرک، تو زیر زمین اومده بود و کنار یکی از وسایل کف اونجا، شروع می کرد به "جیر جیر جیر جیر..." اگه کسی می رفت زیر زمین و چراغ را روشن می کرد، کاملاً فرار کردن جیرجیرک به زیر اون وسیله هه را می دید...خیلی بامزه بود...
وجود جیرجیرک کاملاً حس شب بودن را به آدم منتقل می کنه...تازه اگه تو کوه و صحرا باشی، صدای قورباغه را هم باید اضافه کنی...انگار کل انداختند که کدوم صداش قشنگ تره(لبخند)
الان که دارم می نویسم دقیقا ساعت 3 و 18 دقیقه بامداده...جیرجیرک اما خواب نداره انگار(لبخند)
چند سال پیش یادمه، خاله پدرم، یه تلویزیون قدیمی بهم داد که دقیقا یه مکعب با ضلع حدود 30 سانتی متر بود...فقط هم دو تا شبکه، بیشتر نمی گرفت...بدیهیه که شبکه یک بود و دو(لبخند)
تا صبح بیدار می موندم و هم درس می خوندم و هم تلویزیون می دیدم...قبلتر از اون، رادیو روشن می کردم و با راه شب، خاطره ها داشتم...
اما الان دیگه نه حوصله تلویزیون هست و نه رادیو...
نهایتا یه چرخی می زنم تو فضای مجازی و اوجش اینه که ببینم کی بیداره(لبخند)
صدای جیر جیرک هنوز هم میاد...
پشه ها هم که دمشون گرم...امشب حسابی مستفیض شدم(لبخند)...حالا صبح، شیفتشون را میدن به مگس ها(لبخند)
همه در خواب عمیق فرو رفته اند...
ساعت شد 3 و 32 دقیقه...
امشب تصویر لحظه شهادت یکی از بچه محل ها را دیدم...صورتش شکافته بود...اطرافش پر بود از خون صورتش...کاملا شفاف...
و خودش خوابیده بود...
و خودم می خوابم...
او زیر بمبارانی از گلوله و خمپاره....
من در سکوتی که فقط صدای جیرجیرکی، می شکندش..
او اکنون هم با صدای گلوله می خوابد...
آن دور دست ها...و نه شاید همین نزدیکی در مرز...نه نه نه...نزدیکتر...همین خیابان های شهر...
او بر زمین می افتد تا من...تا ما....خوابمان هم بر هم نخورد....
دوباره شروع شد(لبخند)
دعایت می کنم برادری که برادری می کنی برایم...برایمان...
ساعت 3 و 43 دقیقه...یک ساعت تا اذان...
پ.ن: