شیخ رجبعلی خیاط
یکی دو روزه کنار زبانم آفت زده و برای همین کمتر میتونم صحبت کنم و بخورم ...
به خودم گفتم خوبه ها هر از گاهی اینگونه حداقل کمتر صحبت کنیم و حواسمون به صحبت هایی که میکنیم باشه تا کمی عادت بشه کمتر صحبت کردن و چیزهایی که لزومی نداره رو نگیم ...
چندی پیش شنیدم آقای بهجت وقتی نجف بودند در چند سال ، در کل صحبت های غیر درسی ایشون جمعش کمتر از سه چهار ساعت می شد ...
امروز هم در وبلاگ ذره این حدیث رو دیدم که به حال این روزها میخورد ، برای دوستان هم پیامک کردم ..
از جسمتان بکاهید و بر جانتان بیفزایید...
نهج البلاغه
وسط این کارها و امتحانات سفری پیش اومده که باید فردا تا آخر هفته برم اهواز ...
آخ آخ یاد اون خیابان فلافل فروشی هاش افتادم ... عجب جای عجیبیه عکس هاش در ادامه مطلب هست برای سفر قبل ..
بسم رب الشهدا و الصدیقین
نمیدانم از کجا و چطور شروع کنم ، برای همین خودنویس را روی کاغذ رها میگذارم تا چیزهایی که جاری میشود و در ذهنم خطور می کند را خیلی سریع و بی وقفه بنگارد ..
قصد داشتم کمتر بنویسم ولی انگار ما با نوشتن خو گرفته ایم و به راحتی هم نمی توانیم با هم وداع کنیم ، اینقدر ذهنم را مشغول کرد که نتوانستم بی خیالش شوم و بخوابم ، کاغذ و قلم را آماده کردم تا در تاریکی شب با نور گوشی تلفن همراه تراوشات ذهنی ام را مکتوب نمایم ...
مثلا قرار بود کمتر حضور داشته باشم ...
و اما ادامه مطلب :