سال 91 قرار بود راهپیمایی نرم به دلیل وضعیت پیش آمده ولی دل رو زدم به دریا و گفتم تکلیف چیز دیگه ایست و با بچه های نوجوان مسجد هم قرار داشتیم که باهم بریم .. راه افتادیم از منزل زنگ زدن که بیا خونه .. فکر میکردم میخوان منو بکشانند خانه و به شوخی گرفته بودم .. رسیدیم میدان جمهوری زنگ زدند گفتند کجایی گفتم راهپیمایی ... گفتند اصلا شوخی نمکنیم و چون خانم با خنده میگفت من همش فکر میکردم شوخی مکنند و میخوان منو برگردونند خانه ... ولی دیدم داره یکم جدی میگه و ماهم که کمی راهپیمایی رو رفتیم .. سریع با مترو برگشتم خانه و به سمت بیمارستان حرکت کردیم ...
مسر تا منزل و بیمارستان رو هم به دلیل خلوتی سریع طی کردم ...
رسیدیم بیمارستان و تقریبا دو ساعت بعد ..