آقا! قسم به جان شما خوب میشوم !
قدری تحملم بنما خوب میشـــــــــــوم!
با این همه بدی! به ظهور شما قسم!
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم!
به مناسبت در پیش رو بودن روز تاریخ ساز 9دی و قبل از آن نماز جمعه ای که امام خامنه ای مدظله العالی حضور پیدا کردند ...
دل نوشت :
دو سه روزی بود که از اینترنت دور بودم ، البته به نوعی خودم دوری گزیدم ؛ عجیب ذهنم مشغول شده بود و البته شده . توی ذهنم کلی علامت سئوال و یه چیزی شبیه اینا نقش بسته درخصوص فعالیت در دنیای مجازی ، نمیدونم اصلا فایده ای داره یا نداره یا فقط مشغول کردنه با این دید باید نگاه کرد که فعالیت های غیر مجاز (دنیای واقعی) رو تحت تاثیر قرار میده و نه البته اصلش رو بلکه پیگیری ها و هماهنگی ها رو کمتر کرده و اگه این نباشه فعالیت بیشتر و بهتری در دنیای حقیقی یعنی مسجد و غیره میشه انجام بشه نمیدونم بین یه دوراهی گیر کردم ... باید با چند نفر اهلش صحبت کنم تا ادامه کارم معلوم بشه .. البته این هم مد نظرم هست که چند نفر از دست من و حرفام ناراحت شدن و دلگیرن ازم این رو هم بهم گفتن و هم حس میکنم .. با این شرایط ...
از اون طرف هم کم میاره آدم که توی دنیای حقیق کم پیدا میشن که دل بسوزونن و کار فرهنگی انجام بدن ، کار خوب نه کار روزمره و عادی و این هم از طرف دیگه آزارم میده ...
البته یه وبلاگ برای خودم زدم که تبلیغ خاصی نمیشه روش و مطالبش کـــه هــــر روز مطالب و توصیــــه هایی از علما و عرفا در آن قرار می گیره و تذکر اول برای خودمه - عنوان این وبلاگ هـــــــــم فانوس طریق است که در منوی بالا قرار گرفته است .
یا حسین(علیه السلام) ادرکنی
رفتند کربلا و مرا جا گذاشتند
روی دلم دوباره همه پا گذاشتند
تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است
گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند
این بار هم ز قافله جا ماندم ای دریغ
خوبان چه شد بحال خودم واگذاشتند
دنبال آفتابِ سرِ نیزه گم شدم
حالا دل مرا به تماشا گذاشتند
با دل مرا به کرب و بلا می برد حسین
سهم مرا به عهدۀ مولا گذاشتند
حالا اگر لیاقت آنجا نداشتم
یک کربلا برای من اینجا گذاشتند
آری مرا که خادم هیئت نوشته اند
دربست وقف زینب کبری گذاشتند
بر دیده اَبر مقتل مولا چکیده است
بر سینه مِهر حضرت زهرا گذاشتند
بر دل جمال حضرت مولا کشیده اند
بر جان وصال آل عبا را گذاشتند
آنانکه می روند سوی هیئت حسین
انگار دل به جنّت اعلا گذاشتند
این ساده نیست ، دل حرم الله می شود
این را به دل در عالم بالا گذاشتند
هرکس که اهل چلّه نشینیِ کربلاست
یک اربعین در عالم معنا گذاشتند
می خواستم شهید ره کربلا شوم
این وعده را دوباره به فردا گذاشتند
محمود ژولیده
آقا! قسم به جان شما خوب میشوم !
قدری تحملم بنما خوب میشـــــــــــوم!
با این همه بدی! به ظهور شما قسم!
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم!
شهید نوشت :
ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید.» بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمان ده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.
نمیدانم چرا شهید حاج مهدی زین الدین را خیلی دوست دارم ، اخلاصش چیز دیگری است ، هرگاه دلم تنگ میشود تیشرتی که نقش صورتش روی آن است را میپوشم ... رویش نوشته : میخواهم مثل او باشم ... تسکینم می دهد ...
تفکر نوشت :
از دور نگاهم افتاد به آنها ، دونفری روی صندلی مترو نشسته بودند و خیلی جدی با هم صحبت می کردند ، خانم اصلا سر و وضع مناسبی نداشت ، انگار خودش را به همه عرضه کرده بود که نگاهش کنند ... استغفرالله ، نگاهم را به زمین دوختم و راهم را ادامه دادم ...
نزدیک که شدم چون بلند صحبت می کردند می شنیدم ...
داشت نامزدش را از نگاه کردن به دیگران و برخورد با آنها و عکس گرفتن با دختر خاله ها منع می کرد ...
تفکری کردم :
گفتم جالب است خود را در معرض دید قرار می دهد و نامزدش را منع ، نقطه تعادلش را متوجه نشدم هرچه فکر کردم ...
خدایا به خودت پناه می برم ...
سیاست نوشت :
درباره ارتباط با آمریکا بنویسیم متهم به تند رو و مخالف می شویم ... ان شاءالله با گذر زمان همه چیز معلوم میشود ، توکل به خدا ..