وبلاگی گروهی

۹۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فانوس جزیره» ثبت شده است

گزارش دیدار باخانواده شهیدعلی خلیلی

غرورم را به غیرت می فروشم

وجودم را به همت می فروشم

به بازاری که مهدی می خرد دل

دلـــم را زیر قیمت میفروشم ...

سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) صلوات


در ادامه صوت و تصاویر دیدار با خانواده شهید علی خلیلی را برای بزرگوارانی که نتونستند تشریف بیاورند گذاشتیم تا مجازی در این دیدار حضور داشته باشند .

ادامه مطلب...
۰۷ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

روز دختر مبارک

آسمون، تاریک تاریک بود...فقط ماه می درخشید و ستاره ها...

بعضی ها پر نور تر و بعضی نور کمتری داشتند اما باز هم نورشون مشخص بود...

هر چقدر تاریکتر میشد تعداد ستاره ی تو آسمون، بیشتر میشد...

دب اکبر هم مشخص بود...و ماه، در گردش...

با خودم گفتم اینکه خدا میگه "انا اعطیناک الکوثر..." این خیر کثیر اونقدر هست که بعد میشه زینِ اب و زینبش می خوانند..و در کربلا غوغا می کنه و میشه کریمه ی آل الله و طاقت غربت برادرش را نداره و سختی راه را به دوش می کشه برای رسیدن به ولایت...

همین خیر کثیر میشه مبارزی که شهید، پرورش میده...

و مگه میشه مانع از این خیر کثیر شد و با "کشف حجاب" نورش را خنثی کرد؟!!...مگه میشه، خیر او را به شر تغییر داد؟!!

همین خیر کثیر بود که برادرش را و پدرش را و شوهرش را و فرزندش را و همه ی هستی ش را برای احیای اوامر خیر مطلق، در طبق اخلاص گذاشت و فدا کرد...

ادامه مطلب...
۰۶ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

حضور شهید بابایی در جمع

جمعه پیش قسمت شد رفتیم منزل خلبان شهید عباس بابایی

خانم حکمت ، همسر شهید گفتن که خواب این جمع شب قبل دیده شده که عباس بابایی هم حضور داشته اند و با بیان این گفته حاضرین کمی منقلب شدند و توجه ها بیشتر شد ..

این که میگن شهدا زنده هستند و خود شهدا دعوت میکنند بار دیگه مهر تائیدی خورد.

لباس پرواز شهید به گیره جالباسی آویزون بود و همسر شهید عنوان کردند که از زمان شهادت شهید این لباس به چوب لباسی است و شهید با ما و در کنار ما زندگی می کنند همیشه .

به یک روز عقب تر از برنامه دیدار بر میگردم :

ادامه مطلب...
۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

دوقلویم دوقلو!!!

چند روز پیش یه بنده خدائی دو تا بچه ی دو قلوی خودش را که حدودا یک سالشونه را آورده بود منزل ما..

این دو تا فسقلی، برای اولین بار، مهمان ما بودند...اولی فقط یه دقیقه، بزرگتر از دومی بود...

اما نکته ی جالب اینه که اولی، عاقلانه تر رفتار می کرد و حواسش بیشتر جمع اطرافش بود و البته اخمو...

دومی، کاملا بازیگوش و خنده رو..اصلا انگار نه انگار که آدم های جدید می دید...

یه کم که گذشت اولی، با محیط رابطه ی بهتری برقرار کرد و شروع کرد به خندیدن...اما چون از اول نمی خندید طرفدار آنچنانی نداشت نسبت به دومی...

و دومی، که سرشار از خنده بود، شروع کرد به غرغر کردن که فلان وسیله را می خوام...اما کسی جدیش نمی گرفت و این بیشتر حرصش می داد...

تنها وجه اشتراکی که بینشون بود این بود که کاملا شبیه هم بودند به لحاظ ظاهر...

و خب هر دو با همه ی این تفاسیر، بچه بودند و کنجکاو...یکی را می گرفتی دیگری فرار می کرد...این رو آروم می کردی، جیغ اون یکی می رفت بالا...

تا اینکه با ورود مادرشون، هر دو آروم شدند و وضعیت به حالت سفید در اومد...


تفکر نوشت:

ادامه مطلب...
۰۳ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

حاج کریم حیدری

پنج شنبه رسیدیم عصر ، خسته ..

جمعه سحر دیدم 5 پیامک دارم ... گفتم بعد میخونم

صبح که بیدار شدم گوشی کنار دستم بود ، بازش کردم یکی از پیامک ها با این مضمون بود ، حاج کریم حیدری امشب درگذشت و صبح ساعت 8:00 تشیع جنازه از درب منزل ایشون ..

به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 9:30 است ...

ادامه مطلب...
۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

پدری که در آرزوی خدمت به پسر بود...

یادمه در کودکی، تلویزیون، یه آقائی را نشون می داد که تازه مسلمان شده بود و می گفت که شیعه ی جعفری است و راجع به اینکه برتر از این شریعت، شریعتی را پیدا نکرده صحبت می کرد..

یادمه به مادرم گفتم: ما هم شیعه ایم؟

مادرم گفت: بله شیعه ی دوازده امامی هستیم..

و من با ناراحتی گفتم: چرا شیعه ی جعفری نیستیم؟!! این آقا الان گفت شیعه ی جعفری بهترینه...

و مادرم خندید...

ادامه مطلب...
۳۰ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده