کنارش چند تا بچه کوچیک نشسته بودند....
یهو داد زد گفت پاشو برو اون طرف...کنار من نشین!!!
گفتم چی شده؟
گفت از بس کثیف بود!!
خنده ام گرفت....
کنارش چند تا بچه کوچیک نشسته بودند....
یهو داد زد گفت پاشو برو اون طرف...کنار من نشین!!!
گفتم چی شده؟
گفت از بس کثیف بود!!
خنده ام گرفت....
گفت میای تا فلان جا پیاده بریم؟
گفتم باشه..
راه افتادیم..وسطهای راه بود که دیگه مسیرش متفاوت شد... خداحافظی کرد و رفت...
همچنان به پیاده روی ادامه میدادم...داشتم به مسائلی که درگیرش بودم فکر می کردم و راه حل های فرضی که دیدم از لای شمشادها یه چیزی پیداست....
هر کسی هم رد می شد با تعجب یه نگاهی می انداخت و رد می شد...
بچه های قدیم!!، حتما طاهره خانوم و چنگالش را به خاطر دارند که چطوری سر چنگال را کج می کرد و قفل درها را باز می کرد...
از بس به همه چیز و همه کس مشکوک بود..(لبخند)
افرادی مثل طاهره خانوم کمابیش اطراف ما وجود دارند..چه بسا خود ما نمونه بارزش باشیم...
اما باید یه مطلبی را مد نظر داشت...
می گفت یه پادشاهی به اطرافیانش گفت اگه کسی از کسی عیب و ایرادی ببینه، باید اون طرف، یه درهم، جریمه بده.