وبلاگی گروهی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق اسلامی» ثبت شده است

خدایا من یاغی نیستم ...

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان

.

برخی‌ها با رفتارشان ..

برخی با حرفهایشان ..

برخی با کارهایشان ..

برخی با ...

آدم را به فکر وادار می‌کنند و درخود ...

و این یکی با نام‌خانوادگی اش

حدس میزنید چه نام‌خانوادگی آدم را به فکر فرو می‌برد ؟؟؟

ادامه مطلب...
۱۲ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

جیرجیرک بازم بزن

بسم الله الرحمن الرحیم


  طنز جبهه

شبانه داشتم برای دیدن یکی از فرمانده ها میرفتم

توراه از دور دیدم دو نفر ایستاده ان

اول گفتم برم بترسونمشون

ولى بعد متوجه شدم از بچه های اطلاعات عملیات هستن و همین باعث شد تا برم و یواشکی به حرفاشون گوش بدم

 دیدم یکیشون (عباس گنجی) از نیروهای خودمه و خودم اطلاعات عملیاتی اش کرده بودم

 رفیق عباس که اسمش یادم نمی یاد، داشت به عباس می گفت: «چه کار کنیم تا مثل دفعه پیش تو عملیات همدیگه رو گم نکنیم؟ 

ادامه مطلب...
۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

مراقبت از حرف‌ها

بسم الله الرحمن الرحیم


خیلی با دقت بخوانید لطفا

با این که این رو مدتها قبل خونده بودم اما روی شبکه مجازی بازم برام اومد و تازگی داشت گفتم شما هم بخونید و اگه قبلا خوندید مجدد بخونید

 

 

 

از علامه جعفری پرسیدند چه شد که به این کمالات رسیدید؟

 

 

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف می کنند که  هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است.

ادامه مطلب...
۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۰ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

راننده سرویس نه راننده تانک

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم


اومدم توی سرویس ، امروز خیلی شلوغ بود ؛ یه جا جلوی جلو کنار دست راننده بود ، رفتم نشستم ...

ادامه مطلب...
۰۴ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

اسلام دین اخلاق

اسلام دین اخلاق

سلام علیکم

این روزها هنوز نمیتونم بنویسم ،

ادامه مطلب...
۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۹:۳۰ ۹۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

دوقلویم دوقلو!!!

چند روز پیش یه بنده خدائی دو تا بچه ی دو قلوی خودش را که حدودا یک سالشونه را آورده بود منزل ما..

این دو تا فسقلی، برای اولین بار، مهمان ما بودند...اولی فقط یه دقیقه، بزرگتر از دومی بود...

اما نکته ی جالب اینه که اولی، عاقلانه تر رفتار می کرد و حواسش بیشتر جمع اطرافش بود و البته اخمو...

دومی، کاملا بازیگوش و خنده رو..اصلا انگار نه انگار که آدم های جدید می دید...

یه کم که گذشت اولی، با محیط رابطه ی بهتری برقرار کرد و شروع کرد به خندیدن...اما چون از اول نمی خندید طرفدار آنچنانی نداشت نسبت به دومی...

و دومی، که سرشار از خنده بود، شروع کرد به غرغر کردن که فلان وسیله را می خوام...اما کسی جدیش نمی گرفت و این بیشتر حرصش می داد...

تنها وجه اشتراکی که بینشون بود این بود که کاملا شبیه هم بودند به لحاظ ظاهر...

و خب هر دو با همه ی این تفاسیر، بچه بودند و کنجکاو...یکی را می گرفتی دیگری فرار می کرد...این رو آروم می کردی، جیغ اون یکی می رفت بالا...

تا اینکه با ورود مادرشون، هر دو آروم شدند و وضعیت به حالت سفید در اومد...


تفکر نوشت:

ادامه مطلب...
۰۳ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۴۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده