می گفت اوایل انقلاب که هنوز خیلی نظم و انضباط حاکم نبود، تو بسیج مسئول جابه جا کردن اسلحه بودم...تک و تنها، عقب وانتم رو با اسلحه پر می کردم و از مبدایی به مقصدی می رسوندم...

چون کارم خوب بود، بهم مجوز تام داده بودند و منم تو کارم جدی بودم...حتی وقتی یکی از بچه های محله رو بابت همین موضوع، شهید کرده بودند هم ترسی نداشتم از تنها انجام دادن کار...

گذشت تا اینکه یکی از مغازه دارهای قدیمی محل، که خودش هم لات بود، بهم گفت فلانی تو کارِت چیه؟ گفتم چطور؟ گفت هیچی با این وانتت، میری میای اینا....گفتم اینکه کارم نیست...کمک بچه هام فقط...

یه نگاه "برو خالی نبند خودم می دونم یه کاره ای" خاصی تو چشماش موج زد....

رفت و از رفیقم پرسید فلانی، این بنده خدا چیکاره است؟! اونم گفت والا به منم که رفیقشم نمیگه!!...هیچی همین جواب کافی بود تا طرف شک رو بده و یقین رو بگیره که بله، با یکی از مقامات رده بالا، بچه محل شده(لبخند)

گذشت...

چند وقت بعد همون میوه فروش اومد و گفت فلانی تو رو خدا، دستم به دامنت، برادر زنمم رو گرفتند و آزاد نمی کنند...بچه خوبیه، یه خلاف کوچیک کرده، حالا ولش نمی کنند...تو رو خدا یه کاری بکن...

بهش گفتم آخه بنده خدا، من چیکاره ام این وسط؟!!!

گفت حالا ببین چیکار می تونی بکنی....

الکی گفتم باشه و اومدم...بعد هم یادم رفت...شب که می رفتم خونه دیدم با ذوق و شوق اومد سر راه و دو تا جعبه میوه گذاشت تو ماشین...گفت خیلی آقایی!!

گفتم چی شده؟

گفت اصلا به یک ساعت نکشید که برادر زنم اومد...بهش گفتم چطور آزاد شدی؟ گفت یکی زنگ زد و مامورا رفتند پای تلفن...بعد اومدن به من گفتند ببخشید شما را اشتباه گرفتیم و هیچی ...من آزاد شدم!!!

خلاصه دمت گرم...خیلی آقایی کردی!!!

 

می گفت اصلا خودم شاخ درآورده بودم...چون همه این داستان ها، کاملا اتفاقی، همزمان شده بود...همون موقع که ان میوه فروشه با من صحبت می کرده، اون تلفن هم زنگ می خوره و این داستان ها پیش میاد....

هیچی حالا هر چی می گفتم بابا، به پیر به پیغمبر، من کاری نکردم، مگه میوه فروش ول می کرد(لبخند)

 

-----------------------

این فراز رو بارها دیدیم و خوندیمش...

" فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذی اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنی بِکَ

اَنْ یَرْزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ

مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و َآلِهِ

اَللّهُمَّ اجْعَلْنی عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ "

 

خودمونی بگم..

وقتی میری تو دم و دستگاه امام حسین، بقیه تو رو با اون دم و دستگاه می شناسند....فکر می کنند تو هم کاره ای هستی...کلی التماس دعا دارند...چه مادی، چه معنوی....

خبر ندارند که خودت، آخر ملتمس بودنیا...

حالا این وسط اگه خدای نکرده از این سیستم هم بری بیرون؟!!!واویلا...

دوباره فراز رو بخون....

"خدایا آبرومو بخر....من با این همه ادعا، اگه نرسم به رکاب امام زمانم؟!......"


پی نوشت 1:

برای سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و شهادت همه مون صلوات

 

 

پی نوشت 2:

اربعین یعنی چهل منزل بیائی با حسین

"خادم المهدی" شوی در سوریه با نام "جون"

 

 

پی نوشت 3:

ثواب این نوشته با افتخار تقدیم شد به شهید پویا اشکانی

 

پی نوشت 4:

به شدت یقین دارم شهدا زنده اند و وقتی حرفی از یه شهید میشه خودش شما را طلبیده...

نمونه بارزش، همین چند روز پیش در شهادت امام حسن مجتبی، بود...راجع به شهید سید نورخدا موسوی، یه کلیپ دیدم...شهیدی که فقط یه عکس جانبازیش را می شناختم و تمام!!

نکته جالب ارادتش به امام حسن بود و اینکه خودش هم در سالروز شهادت امام حسن، شهید شد...و اون روز هم باز شهادت امام حسن بود...

اینو گفتم که بگم، پی نوشت 3 را دست کم نگیریم....

 

پی نوشت 5:

زمزمه کن