وبلاگی گروهی

زندگی سعی یست بین صفا و مروه


داستان سعی بین صفا و مروه را که از آیین حج است همه میدانید قطعا داستان حضرت هاجر و حضرت اسماعیل را هم همه میدانید

همه میدانید حضرت هاجر وقتی دید اسماعیلش از تشنگی تلف خواهد شد در تکاپوی آب افتاد در کوه یا تپه صفا سرابی از آب دید و به سوی آن دوید وقتی رسید دید سرابی بیش نبود سپس چشمش به دامنه کوه مروه افتاد بگمانش آنجا آب میدید و دوان دوان به سمت کوه مروه رفت اما آن هم سراب بود. گویا چند بار هم این کار را تکرار کرد. اما در نهایت آب از زیر پای اسماعیل جوشید.

این آیین را در حج انجام میدهند... چرا؟.. برای زندگی روزمره ما چه درسی دارد؟ چرا جزء شعائر شد؟... چه اصلی را میخواهند القاء کنند؟... آیا تا کنون توجهمان را جلب کرد؟

البته همه مناسک حج اسراری دارد اما مدتیست این مطلب جلوه دیگری برام داره

قبل بیان مطلبم نکته ای در مورد تفسیر آفاقی و تفسیر انفسی آیات و احادیث و شعائر عرض کنم

ادامه مطلب...
۰۱ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
صالح

پدری که در آرزوی خدمت به پسر بود...

یادمه در کودکی، تلویزیون، یه آقائی را نشون می داد که تازه مسلمان شده بود و می گفت که شیعه ی جعفری است و راجع به اینکه برتر از این شریعت، شریعتی را پیدا نکرده صحبت می کرد..

یادمه به مادرم گفتم: ما هم شیعه ایم؟

مادرم گفت: بله شیعه ی دوازده امامی هستیم..

و من با ناراحتی گفتم: چرا شیعه ی جعفری نیستیم؟!! این آقا الان گفت شیعه ی جعفری بهترینه...

و مادرم خندید...

ادامه مطلب...
۳۰ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۳۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

به این امید شکر گذار باشید

وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

سوره نحل - آیه 14

و اوست آنکه دریا را مسخر ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و زیوری را که می پوشید از آن استخراج کنید و در آن کشتی ها را می بینی که آب را می شکافند و برای اینکه از کرم خدا روزی بطلبید و به این امید که شکر گذار باشید.

تفسیر:

ادامه مطلب...
۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

هو الرزاق

مادرم تعریف می کرد که "منتظر تاکسی، کنار خیابانی توقف کردم که دقایقی بعد دیدم دو تا تاکسی در حالی که انگار تو رالی شرکت کرده بودند به سمت من میومدند به حدی که ترسیدم...
خلاصه یکی از اونها موفق شد و زودتر رسید و گفت خانم سوار شوید...
در حال سوار شدن بودم که تاکسی بعدی هم رسید و از همان فاصله تا به ما برسه با راننده ی ما در حال صحبت های بوقکی!!! بودند...از همونها که ادب مانع از بیانش میشه...."

خنده م گرفت...

یاد اون داستانی افتادم که طرف مسافرکشی می کرد با سرعت نور...پلیس جلوش را گرفت و گفت چه خبرته؟ هشت تا مسافر سوار کردی و با این سرعت هم میرونی؟!! نمی گی جون مسافرات به خطر میفته؟
طرف گفت: قربان آخه اگه تند نرم، اون سه نفری که تو صندوق عقب هستند، خفه می شوند!!!!


حواسمون باشه باید تلاش کنیم برای معاش و ضمن اون توکل هم داشته باشیم اما نکته ی مهم اینه که یادمون باشه هو الرزاق...
خلق الله، روزی رسان نیستند که بخواهند روزی را هم قطع کنند....

علی سلام الله علیه و آله
فرمود:

ادامه مطلب...
۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

از محبت، خارها گل می شوند...

چند سال پیش، پیرزن وسواسی نزدیک مسجد ما زندگی می کرد که اهل مسجد هم بود...از نظر روابط عمومی هم، در سطح بالائی بود...تا اینکه از محل رفت و جاش خالی موند...

چند وقت پیش با رفقا گفتیم بریم به این بنده ی خدا یه سری بزنیم ...چون شنیده بودم به خاطر کهولت سن، نمی تونه از خونه خارج بشه...

همین که از در وارد شدیم، دیدم یه چیزی مثل فشنگ از کنار ما رد شد....این چی بود؟

خلاصه رفتیم داخل و دیدیم که بله جناب گربه ی شیطون برای خودش میره و میاد!!

حالا نگو این بنده ی خدا از اینکه تنها مونده بود و بچه هاش هم به هر دلیلی-بخونید به هر بهانه ای- از سر زدن به مادرشون غافل مونده بودند!! به محبت گربه ای دلخوش کرده بود!!

کسی که به شدت وسواس داشت حالا حاضر بود گربه ای بازیگوش از در و دیوار خونه اش بالا و پائین بره...اما او را از تنهائی در بیاره....


فراموش نکنیم همه ی ما به محبت کردن و محبت دیدن محتاجیم...

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۰ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رزمنده

چرا با ولایت ماندن سخت است؟.... چرا؟

حقیقتا خودم هم نمی تونم جواب این سوال رو بصورت دقیق بدم اما یکی دو تا داستان واقعی میگم بعد نکته ای رو مطرح میکنم:

 

سال 65 وضعیت جنگ در ایران بسیار بحرانی شده بود بسیاری از فرماندهان جنگ دیگر نمی دانستند چه تدبیری باید به کار ببرند عده ای از مسئولین جنگ رفتند نزد آیت الله کشمیری و گفتند آقا شما اهل کرمات و مقامات هستید آیا نمی توانید صدام را سر جایش بنشانید؟ اوضاع در جبهه ها بسیار بحرانیست... آیت الله کشمیری اخمی کردند و با تشر فرمودند :" آآآآآقا!!! مملکت صاحب دارد( منظور امام زمان بود) خودش دارد می بیند..."

آنها هم مایوس برگشتند. حال اینکه از دست آقای کشمیری بر می آمد تصرفی بکند چه اینکه از دست امام خمینی هم بر میآمد چه اینکه از دست بعضی از رزمنده ها هم بر می آمد... اما بی اذن دست تصرف نبردند در جنگ... هرگز...

داستانی دیگه رو از تذکرةاولاولیای عطار میگم:

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۳ ۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
صالح