
از عارفی درباره تقوا پرسش شد،
گفت: آیا راه پرخار و خاشاک را پیموده ای؟
سائل گفت: آری.
گفت: چه کردی؟
بسم ربـــ الشهـــدا...}
نمــاز های عباس با آرامش خاصی همراه بود.

شروع کرد به غر غر کردن که من اینو نمی خوام!! از اون ظرفه می خوام!!
سرم را برگردوندم ببینم چی شده که دیدم اون سر سفره، نشسته و به هیس گفتن ها و "فرقی نداره که" گفتن های مادرش توجه نمی کنه و دیگه داشت بغضش می ترکید!!!
چقدر زمان زود میگذره
تازه من میخواستم این پستو یکم ویرایش کنم!!وقت نشد!
البته این عمر ماهاست که همینجوری داره میدوه!!
التماس دعا !
کار واهمه حقّه بازی است
چطوری خیال را که گاهی به این شاخه و گاهی به آن شاخه میپرد مهار کنم؟