وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم...
قلم به خون زدهام تا که از منا بنویسم...
به استخاره نشستم که ابتدای غزل را...
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
چگونه آمدنت را به جای سر در خانه...
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم؟
اول یه پست نوشتماما "رجعت مترادفین " رو که خوندم اصن آخرشبی دوباره اعصابم بهم ریخت،واقعا ناراحت کننده استمطلب امشب رو هم میخواستم بذارم هفته بعدگفتم آدم از یک ثانیه بعد خودش خبرنداره اووه تا هفته بعد...این شد که گذاشتیم!
****
+ رامبد جوان : …در می زنی، من مثلا یه خانومم، درو باز می کنم میگم بله… تو یه جوری که من حالم بد نشه به من توضیح میدی که ماشینمو دزد برده…
* پسر خاله : می خواستم بگم اگه به شما بگن باباتون فردا می میره حاضری چه قدر پول بدی که نمیره؟
+ هر چی که دارمو ندارم…
* اگه بگن مادرتونم روش چی؟!
...