در مطلب قبلی یه تصویر گذاشته بودم که "تفکر نوشت" می طلبید...
تصویر از این قراره:
در مطلب قبلی یه تصویر گذاشته بودم که "تفکر نوشت" می طلبید...
تصویر از این قراره:
توی ذهنم گفتم مروه کجای دنیا غرق شدی؟؟
یه ذره حواست رو جمع کن به گذر روزهات...
بیا یه امروز رو که جمعه است از فرصت استفاده کن کمی حرف بزن با آقا....
تازه یادم افتاد ای وای جمعه!! فانوس جزیره....
خلاصه عذرخواهی میکنم از محضر تک تکتون...
و اما امام باقر...
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار تاکسی شدم، یه تاکسی زرد که خیلی هم تر و تمیز بود برخلاف برخی تاکسیها که آدم رغبت نمیکنه سوارشون بشه، صندلی جلو خالی بود و نشستم، جلوی داشبورد یه برگه دست نویس با چسب چسبانده بود
سکانس اول:
-سلام علیکم
-سلام علیکم...بفرمائید
(صحبت های اولیه)
-برای امر خیر تماس گرفتم...
می خواستم یک کاری انجام بدم
مونده بودم درسته یا نه...
بعد به ذهنم افتاد،فلانی...
این کار رو از روی کم صبری داری انجام میدی یا چون کار درستیه؟؟
خودت کلاهتو قاضی کن...
بعد دیدم از روی عجزه و بی صبری،نه از روی حق بودن کار..