سکانس اول:
داشتم کار می کردم که یهو یه صدایی اومد عصبانی و ناراحت که داشت با تلفن حرف می زد در رابطه با اینکه قدر من رو نمی دونید و اینها...
هر چی اومدم بی خیال بشم، دیدم نمیشه...بنده خدا خیلی عصبانیه...
سکانس اول:
داشتم کار می کردم که یهو یه صدایی اومد عصبانی و ناراحت که داشت با تلفن حرف می زد در رابطه با اینکه قدر من رو نمی دونید و اینها...
هر چی اومدم بی خیال بشم، دیدم نمیشه...بنده خدا خیلی عصبانیه...
یا عَوُنَ المُومِنِینَ (ای یاور اهل ایمان)
لطفاً تصویر زیر را ببینید:
لطفا اون چیزی که به ذهنتون میاد رو در قالب یک کامنت بنویسید قبل از اینکه ادامه متن رو بخونید. ممنونم
حلول ماه شوال و عید سعید فطر با کمی تاخیر مبارک باد!
***
بسم الله الرحمن الرحیم
صدا و سیمای ما خیلی کم کاری میکنه، نه نه قبل رو نگفتم نویسنده و کارگردان های ما خیلی کم کاری میکنن و سطح کاراشون رو خیلی میارن پایین
میپرسید چرا ؟ میگید در سالهای اخیر خیلی بهتر شده ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سوار تاکسی شدم، یه تاکسی زرد که خیلی هم تر و تمیز بود برخلاف برخی تاکسیها که آدم رغبت نمیکنه سوارشون بشه، صندلی جلو خالی بود و نشستم، جلوی داشبورد یه برگه دست نویس با چسب چسبانده بود
بسم الله الرحمن الرحیم
دو سه سال پیش بود اواسط تابستان دلم خواست یک روزی کت و شلوار بپوشم توی اون گرما، دیدید آدم از لباسهایی که میپوشه و یک نواختی خسته میشه و دوست داره برای مدتی حتی کوتاه لباسی متفاوت از لباسهای روز قبلش بپوشه ...