دیدی چقدر کیف میده تو بهار و تابستون بخوابی؟
اصلا انگار هر چی می خوابی، باز دلت می خواد یه پشتی بذاری زیر سرت و یه خواب سیر بری...اما مگه میشه؟
تازه اگه یه فرصتی پیدا کردی و خوابیدی، همین که چشمت گرم شد، یه مگس معلوم نیست از کجا سر و کله ش پیدا میشه و میره تو گوشِت!! دستت را میذاری رو گوشِت، میره تو دماغت!!..حالا بگذریم که این صداش هم تو مغزته ها!!
خلاصه که اینقدر کلافه میشی که پا میشی و دو تا بد و بیراه به مگسه میگی و با پشه کش، و با یه ضربه فنی!! از هستی ساقطش می کنی...
خوب که مطمئن می شی اوضاع امن و امانه، دوباره سرت را میذاری رو پشتی، که دومین مگس میرسه!!!و این حمله ی گاز انبری ادامه داره تا اینکه شکست را بپذیری و بلند بشی...
میای غذا بخوری، کافیه به اندازه ی یه نقطه، غذا بریزی زمین، بلافاصله، مورچه ها از هر سو، جمع میشن اونجا!!
حالا مگه دلت میاد، ردشون کنی برن؟!!
میگذره تا شب میشه...مگس ها میرن، شیفتشون را می سپارند به پشه ها!!!
خلاصه که بساطیه...
انگار این وسط فقط توئی که خوابت میاد...همه به کار و فعالیتند...اینجاست که یاد داستان مورچه و ملخ میفتی....
که
مورچه، بهار و تابستون کار می کرد و زمستون تو خونه ی گرم و نرمش لذت می
برد اما ملخِ سر به هوا، مدام پی بازیگوشی بود و زمستون از سرما، می موند که
چیکار کنه؟ کجا بره؟
همیشه از قدیم این داستان را نقل می کردند تا به
نسل نوپا گوشزد کنند که همیشه فرصت هست برای تلاش، اما یه موقعی
امکان تلاش مضاعف برای تو وجود داره یه موقعی هم، همون تلاش معمول را
هم به سختی انجام میدی...پس در زمان مضاعف، مضاعف کار کن تا در زمان سختی،
به سختی نیفتی...راحت باشی....
حالا سوال اینجاست...چرا بهار و تابستون که میشه ما تازه به فکر تعطیلات میفتیم؟!!
نمی
خوام بگم فقط و فقط باید کار کرد یا فقط و فقط باید استراحت کرد..نه اصلا
...منظور اینه که باید روی وزن تلاش و استراحت در ایام مختلف سال، یه
بازنگری ای داشته باشیم تا موقع جیک جیک مستانه، از فکر زمستان، غافل نمونیم....
خلاصه که حواست باشه خوابت نبره...
حواست باشه خوابت نبره ...
خلاصه که ما پیروز میدون شدیم
همون پریشب این همکار ما از سفر شمال برگشته بود یه کلوچه داد به ما که ما کمیش رو خوردیم و کمیش رو یه لحظه گذاشتیم روی کاغذ و چند تا مورچه جمع شدند
همون موقع یه تفکر نوشت به ذهن ما خطور کرد (لبخند)
ولی این خواب بهاری چه لذت بخشه ها خودمونیم