داشتم یه مسیری رو پیاده می رفتم...یهو خودم رو تو مغازه ماهی فروشی دیدم(لبخند)...
از اینها که ماهی های تزئینی می فروشند...
انواع و اقسام ماهی ها بودند...بزرگ و کوچک...ریز و درشت....با طرح و نقش های مختلف...
سبحان الله از این همه زیبائی...
داشتم یه مسیری رو پیاده می رفتم...یهو خودم رو تو مغازه ماهی فروشی دیدم(لبخند)...
از اینها که ماهی های تزئینی می فروشند...
انواع و اقسام ماهی ها بودند...بزرگ و کوچک...ریز و درشت....با طرح و نقش های مختلف...
سبحان الله از این همه زیبائی...
سلام علیکم...
می بینم که امروز همون شنبه ایه که انتقام همه شنبه های قبلی که پر از وعده و وعید بوده رو میگیره(لبخند)
ان شاء الله که همیشه شاد و سلامت باشید با جیب پر از پول....
بگذریم....
همیشه موقع خونه تکونی ها، کلی سالنامه از ابوی گرامی بود که تمیز میشد و در جای قبلی، جا می گرفت...این وسط یه اتفاق تکراری دیگه ای هم که می افتاد این بود که بنده اصرار می کردم که میشه این دفترها را بردارم و توش مطلب بنویسم که با مخالفت صاحبش مواجه میشد...
اون موقع ها مثل الان نبود که مدل به مدل دفتر وجود داشته باشه...وقتی می گفتی دفتر، یعنی یه دفتر کاملا معمولی که جلدش هم نازک بود...تازه از این مدل دفتر، همه داشتند(لبخند)
خلاصه که سالنامه با اون جلد شق و رقش خیلی باکلاس بود...
سالها گذشت...
مسئولیت اومد رو دوشم...
خودم شدم صاحب سالنامه...
الان علاوه بر سالنامه های ابوی گرامی، سالنامه های بنده هم هر سال مرتب میشن...هر وقت نگاه می کنم بهشون، خنده ام می گیره از اصراری که اون سالها داشتم و درک می کنم انکارهای پدرم رو...
تا حالا به شعرهای انقلاب توجه کردید؟
در زمستان بهاران آمد
آدم از قعر دوران آمد
بوی نسل شقایق پیچید
بوی عطر شهیدان آمد
السلام علیک یا مولانا یا اباصالح المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)