یاقدیر

رفتم داخل بنگاه معاملات املاک،  برعکس خیلی از بنگاه‌ها که دکور خاص میزنن و شیک و ... است خیلی ساده بود و خودمونی و روزیش رو ازش درمیاورد الحمدلله

روی دیوار یه شعر نوشته بود که خیلی به دلم نشست و حرف حق بود از ذات وجودی انسان‌ها، از حرص و طمع ماها در دنیا و زندگی میگفت و حقیقت رو مثل یه پُتک هنگام معامله میکوبید تو سر آدم

و اون این بود:

زمین را گر شوی مالک

طمع از آسمان داری

نمی‌دانی دم مردن

نه این داری، نه آن داری