داشتم چند آیه ای می خوندم که یه مثال اومد وسط....
-چه ربطی داشت؟!!
دوباره برگشتم به عقب...از اول خوندم...
-عجب...که اینطور....پس ماجرا اینه....
آیات رو مرور کردم...
-"به بندگانم بگو...."
-چشم قربان....اطاعت میشه...
داستان از اونجائی شروع میشه که (سوره حجر) :حضرت حق، انسان را خلق، و امر نمود که بر او سجده کنند....کی سجده نکرد؟...همه می دونیم دیگه...
غرور گرفتش و شروع کرد به غر زدن که من بالای چشمم ابروئه! و این صحبت ها....
خدا هم انداختش بیرون....
بعد گفت لااقل مهلتم بده...
فرمود باشه مهلت میدم تا یه روز مشخصی...
گفت تو منو گمراه کردی!! منم بقیه را گمراه می کنم به جز اونهایی که مخلصند...(آیات 39 و 40)
بعد مطلب میره جلو، رب العالمین می فرماید: ببین.. "بگو به بنده هام که من غفور و رحیم هستما"....
میره جلوتر....مثال می زنه...از ابراهیم مخلصی که از رحمت خدا ناامید نشد تا مبادا گمراه بشه.....
رسوندم مطلبو؟
حالا در نظر بگیر این خدای رحیم، رحمتش رو فرستاد...رحمت للعالمین.....
قدر ندونستند.....
قدر نمی دونیم....
فرمود غفور و رحیمم....
الهی بمحمد بمحمد بمحمد....
اغفر لنا ذنوبنا....
پی نوشت1:
برای سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و شهادت همه مون صلوات
پی نوشت 2:
ثواب این نوشته با افتخار تقدیم شد به شهید علیرضا توسلی
پی نوشت 3:
ایام را صمیمانه تسلیت عرض می کنم...
پی نوشت 4:
یادمون نره امام سجاد فرمود ناامیدی از رحمت خدا، از گناهانیه که موجب تحبس الدعا میشه....
سلام، خدا حفظتون کنه :)