خیلی سال پیش این کتاب را خونده بودم...با اینکه اون موقع درک درستی از اجتماع نداشتم ولی تا مدت ها فکرم درگیر ماجرا بود و افسوس می خوردم...

بعد از این همه سال، یه بار دیگه کتاب رو مرور کردم و این بار بیشتر تاسف خوردم...

خاصیت نوشته اینه که چون تصویر رو باید در ذهنت مجسم کنی، هر بار که به عقب ماجرا بر می گردی، با اینکه می دونی ته داستان چیه، ولی باز امید داری این بار ماجرا عوض بشه...

مثل داستان رستم و سهراب...

حالا وقتی ماجرا، واقعی باشه بیشتر قابل درکه و بیشتر دلت می خواد این اتفاق بیفته و وقتی باز همون انتهای تکراری و تاسف بار رو می خونی، بیشتر می سوزی...

ادبیات تاریخی کمک شایانی کرده به کسانی که خواندن تاریخ برای اونها کسل کننده است...امروزه بهش میگن مستند داستانی...به زبان خیلی ساده، واقعیت را در قالب داستان گفتنه..

کتابی که در موردش صحبت کردم، کتاب "دلاور زند" اثر "نصرت نظمی" است که ایشون این کتاب رو در سال 1336 شمسی نوشته...بیش از 60 سال پیش...

دکتر باستانی پاریزی در مقدمه کتاب توضیح داده که ادبیات تاریخی چقدر مفید بوده و خیلی ها را ترغیب کرده به خواندن تاریخ و صد حیف که منابع زیادی از تاریخ هست که بی بهره مونده از این اتفاق...

 

بگذریم..

کتاب در مورد بخشی از زندگی "لطفعلی خان زند" و مبارزه او با "آقا محمد خان قاجار" هست...

از نکات بیشمار ماجرا که بگذریم، یه مطلبی خیلی جالبه و اون اینه که بسیاری از افراد، چه مرد و چه زن، صرفاً بابت یه مسئله شخصی، مثل حسد زنانه، یا پول پرستی، یا یه هوس زودگذر، خیانتی می ورزند و جماعتی و بلکه آینده ای را به نابودی می کشونند...

 

آقامحمد خان قاجار خودش را مجتهد می دونسته و برای همین هم دستوراتش را حکم فقهی تلقی می کردند!...مثل ماجرای عبدالمالک ریگی...مثل داعش...

و این در حالیه که با یه تحقیق خیلی ساده از همین قرآن دم دست، میشه ضدیتشون را با حکم الهی به اثبات رسوند...

به عنوان مثال وقتی آقامحمد خان وارد شهر کرمان شد، دستور داد چشم همه اهالی کرمان را از حدقه خارج کنند...هر کس مقاومت می کرد هم مرگش حتمی بود...

زن و مرد و حتی کودکان....

به طوری که چندین سال، کرمان را شهر کوران می خواندند...

 

بعدها در حکومت قاجارها، و بعد در زمان پهلوی ها، چقدر از خاک ایران که به باد فنا نرفت...چقدر خواری و خفت که نصیب مردم نشد...

در همین اصفهان خودمون، سی و چهار سال پسر ناصرالدین شاه، حکومت می کرد...که داستانش طولانیه و از حوصله این متن خارج...

میرزا مسعود ملقب به ظل السلطان، هر آنچه آبادانی در زمان صفویه شکل گرفته بود نابود کرد که مبادا یادی از اونها بشه...فقط 134 کاخ مثل چهلستون در اصفهان نابود کرد...حتی دستور داد روی نقاشی های چهلستون را هم گچ بگیرند و از نو نقاشی کنند...

بدیِ داستان اینه که آثار این خرابکاری هنوز در چهلستون هست...نه میشه نقاشی های قاجار را نابود کرد چون یه اثر تاریخیه و نه میشه نقاشی های صفویه را کامل دید چون زیر نقاشی های قاجاره....

ظل السلطان یه تفریح! جالبی هم داشته و اون این بوده که گنجشک های فسقلی را می گرفته، کور و بعد رها می کرده....گنجشک بدبخت که جائی رو نمی دیده، وقتی به در و دیوار می خورده، جناب ظل السلطان کیفور میشده!!

 

حالا فکر نکنید این شخص، یه شخص معمولی بوده ها...یه نابغه بوده اما در جهت خلاف...

 

همه اینها را گفتم که بگم بلا تشبیه، برسیم به ماجرای غدیر...

همه دعواهای دوران ائمه سر همین مسئله است...

از غدیر که بگذری، کربلا پیش میاد...

آخ اگه علی بود....آخ اگه می ذاشتند علی بمونه...

همیشه مادرها مهربون تر از پدرها هستند...اونم مادری مثل زهرای اطهر...

اما همین مادر وقتی دید علی را دست بسته می برند، گفت میرم نفرینتون می کنم....امیرالمومنین اشاره کرد جلوی فاطمه را بگیرید که اگه نفرینتون کنه، بدبخت روزگارید....

این همه مهر و عطوفت و جوانمردی را دیدند و می بینند و باز حکومت غیر حکومت علی ولی الله را می طلبند...

پناه بر خدا...

 

أَللَّهُمَّ جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

 


پی نوشت1:

ایام بر شما مبارک باد...

 

پی نوشت2:

برای سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و شهادت همه مون صلوات

 

پی نوشت 3:

کتاب را می توانید از اینجا بخرید یا فایل آن را از اینجا رایگان دانلود کنید

 

پی نوشت 4:

ثواب این نوشته با افتخار تقدیم شد به شهید محمدحسین حدادیان