اگه تونستی اینو بخونی!!
با یه طلق و شیرازه ساده، پنجره اتاقش را تزئین کرده بود....
می گفت وقتی نور آفتاب از این طلق ها رد بشه و نور رنگی روی فرش بیفته، لذت می برم...
گفت: " اگه الان بهت بگن یه سوره از قرآن بخون، چی می خونی؟"
داشت می گفت که: "دکتر بهم گفته فلان ورزش ها را باید انجام بدی تا حالت خوب بشه..."
گفتم: "مگه چی شدی؟!"
گفت: "خبر نداری مگه؟!"
گفتم: "نه..."
یه وقتهایی انقدر حرف هست و انقدر کار برای انجام دادن که نمیدونی از کجا شروع کنی...
بعد اگه دقت نکنی که به هر حال اولین قدم رو باید برداری،و شروع مهمه،ممکنه کلا هیچ کاری نکنی...
و حالا هم قصه ی ما همینه...
در همه ی ابعاد حضرت آقا حکم جهاد دادن...
برخی ها به ایشون گفتن: شما شمشیر بکشید،سینه ها سپر میشه براتون...
آقا در جمع فرمودن من که شمشیر رو کشیدم ...
دارم میزنم از چپ و راست....