وبلاگی گروهی

۵۸۱ مطلب توسط «عباس زاده» ثبت شده است

خون دل ...

السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان (عج)

آجرک الله فی مصیبتک...

ایشاالله که عزاداری های ما مورد قبول و رضایت حق تعالی و شما عزیز تر از جان قرار گیرد .. مجالس مختلفی شرکت کردیم همه ما .. ولی انشاالله که رفتار ما .. لباس پوشیدن ما .. و نیات ما مورد رضا قرار بگیرد ...

ما شنیده هایی میشنویم و شما صحنه ها را می بینید ... ای وای ، خدا صبرتان را بیشتر کند ، شیعیان برای سلامتی شما صدقه جدا کردند تا کمی تسکین باشد ...


دل نوشته : این روزا همه جا بوی امام حسین علیه السلام و مجالس عزا به پاست و به توصیه بزرگان باید عزاداری ها برای امام حسین علیه السلام ظهور داشته باشه که خیلی خوب است و تاثیرات آن بیشتر میشود .. ولی این کار ما مقدماتی باید داشته باشد که تاثیر گذار و مثبت باشد این چند روزه خون دل و غصصه زیادی خوردم ، خانم هایی که متاسفانه عزاداری امام حسین علیه السلام رو با مجلس عروسی اشتباه میگیرین و هزار جور خودشون رو درست میکنن و میان توی خیابان و باعث گناه خیلی ها میشن که بیش از ثواب گناه برای خودشون جمع میکنن .. شب شام غریبان که کاری پیش اومد و وسط دسته عزاداری مسجد تا منزل مجبور شدم برم وقتی برگشتم مسجد دو تا خانم جلوی مسجد بودن که اصلا نتونستم تحمل کنم و چیزی نگم وقتی نزدیکشون رسیدم تذکری دادم ... و پشیمون شدم از تذکر دادن چون تاثیری نداشت ... یا روز عاشورا که خیلی از دسته ها اصلا برنامه ای برای نماز ظهر ندارن ، نمازی که امام وسط معرکه جنگ برپا داشت و اون عزیزی که مقاتل از اون با عبارت (( کل غنفظ )) یاد کردن (( مانند خارپشت )) که امام بتونن نماز رو بخونن ... وقتی امام سرش رو به بغل گرفت عرض کرد آقا از من راضی شدید ؟ و امام دعایی فرمودند و گفتند کسانی که در برپایی نماز کوشا باشند با تو محشور میشوند ... ولی بعضی از دسته های عزاداری انگار نه انگار ....
ای وای بر ما ...
ولی من خودم باید کلاه خودم رو محکم بگیرم که کلاهم رو باد نبره ....
ایشاالله عاقبت بخیر بشیم ...

خجالت نوشت : شب اول مراسم بیت رهبری قسمت شد رفتیم محضر حضرت ماه جهت عزاداری ، کلی تابلومون کرد این صدا و سیما این همه آدم توی حسینیه بوده دوستان میگفتن زوم کرده بود روی من ( البته خودمم نیدیدم ) ولی شاید چون قسمت شده بود بریم جلو جلو این تصویر برداران هم ... ولی به دیدن حضرت ماه از نزدیک می ارزید .. کلی نگاه .. خیلی لذت بخش ..  ، نمیدونم این عزیزان هیئت نمیرن که میشینن پای تلویزیون ؟ کلی ما رو شرمنده کردن ...

۲۵ آبان ۹۲ ، ۰۷:۰۴ ۹۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

من الغریب ... الی الحبیب ...

من الغریب الی الحبیب
از حسین بن علی به حبیب بن مظاهر...
واما بعد...

حبیب خودت را به ما برسان...

.
.
.
لابد اگر حبیب بودیم از مولایی غریب و منتظر برایمان رقعه ای ، توقیعی ، نامه ای می آمد...
یااباناا ستغفرلنا...

......................

گودال قتلگاه پر از بوی سیـــــــب بود ، تنـــها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود ،

سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ ، اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود! ،

مولا نوشته بود: بیــــا ای حبیــــــب ما ، تنها همین، چقدر پیامش غریـــــــب بود ،

مولا نوشـــــته بود: بیا دیـــــــر میشود ، آخر حبیب را ز شــــهادت نصیب بود ،

مکتوب میرسید فراوان، ولــــی دریغ ، خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود ،

اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش ، اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود...


گریه کار کمی است برای توصیف 
این روزها...
کاش بودم حلقه حلقه

 همچو زنجیر عزا در کف دل  بی قراری  بی قرارت میشدم ...


از مجلس عزای تو در کوچه های شهر
بوی غـــذای نـذریــــت از دور میــــرسد


 
این روزها سکوت بهتر است و گریه بر مصائب بهتر از آن ...

دوستان گرامی دعا در این ایام فراموش نشود برای حقیر ...


۱۸ آبان ۹۲ ، ۰۹:۳۶ ۸۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً ...

قال رسول الله (ع) :

« إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً »

(مستدرک الوسائل، ج 10ص 318)


شهادت امام حسین علیه السلام در دل‏های افراد با ایمان آتش و حرارتی ایجاد می‏کند که هرگز خاموش نخواهد شد.


ابو بصیر آمد خدمت امام صادق (علیه السلام) سئوال کرد این روایت که پیغمبر در وصف امام حسین علیه السلام فرمودند درست است ؟

ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه
امام صادق (علیه السلام) فرمودند بله جد ما این حدیث را در شإن فضائل حسین (علیه السلام) ما فرمودند .

مجدد سئوال کرد یعنی فقط حسین (علیه السلام) مصباح الهدی و سفینه نجات است ؟ و شما نیستید ؟

آقا فرمودند : همه ما سفینه نجات هستیم و همه ما چراغ هدایت هستیم ولکن سفینة الحسین اسرع و اوسع .. خداوند اراده کرده است کشتی حسین (ع) ما هم وسیع تر است و هم سریع تر حرکت میکند ...


محرم نوشت : ماه حزن و عزای آل الله را به امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) مقام معظم رهبری و عموم شیعیان و دوستان تسلیت عرض می نمایم .

دل نوشت : یعنی امام حسین (ع) ما رو هم توی این سفینه نجاة قبول میکنه و ... ایشاالله که قبول میکنه ما امید داریم دیگه ... خودشون فرمودند ... ولی به اعمالم که نگاه میکنم چیزی تهش نمیبینم که بخاطر اون امام حسین (ع) عنایت کنه ...

دیشب یه خبر شنیدم که داغونم کرد ... تا صبح نفهمیدم اصلا خوابم برد یا نه بیدار بودم یا همش توی فکر ... ایشاالله که بخیر بشه ...

از همه دوستان التماس دعای ویژه در این ایام دارم ... یادتون نره برای من یه جایی یه علامتی بذارید که جزو فراموش شدگان نباشیم ...

چهار قطعه سخنرانی کوتاه از اوستامون روی نوای وبلاگ گذاشتم که توصیه به گوش دادنش رو بهتون میکنم ... خصوصا برای نوکرا ...

۱۴ آبان ۹۲ ، ۰۶:۰۳ ۶۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

داش ابرام 2 ... (شهید ابراهیم هادی)

بار دیگری که توفیق شد در منزل شهید هادی حضور پیداکنیم ...


سردار دکتر حسین الله کرم خاطره نابی از شهید بزرگوار نقل کردند که واقعا در باور نمیگنجد جز این که به نیت قرب الی الله انجام شده باشد ...

تعرف کردند : جهت شناسایی و آماده سازی عملیات یه تیمی تشکیل شد که حرکت کردیم ، بیش از بیست کیلومتر راه رفته بودیم و خاکریز های عراق رو دور زده بودیم ، چند روزی بود که توی بیابان بودیم و تحرک با کلی سختی و مراقبت صورت میگرفت .. آب به سختی گیر میومد و بدن ها مون از فرط تشنگی ضعیف شده بود ... به چاله آبی برخورد کردیم که حیوانات وحشی داشتند از آن آب میخوردند ، ماندیم تا دور شدند و بدن هایمان را در آب قرار دادیم تا کمی وضعیت بهتر شود ...

کمی بعدتر با یک خودرو عراقی برخورد کردیم و درگیری پیش آمد ، وقتی رسیدیم بالای سرشان یکی از عراقی ها نیمه جان بود .. یکی از بچه ها سلاح رو آماده کرد که راحتش کنه که هم از نظر امنیتی مشکل داشت که ما رو لو بده و هم زجر کش نشه ... ابراهیم نذاشت و گفت یا همین طور باید رهایش کنیم یا با خود ببریم .. گفت که اینطور که نمیشود اگر رهایش کنیم زجر کش میشود با این حال و ما خودمان را نیز به زور !! هرچه شد نگذاشت .. ابراهیم گفت خودم می آورمش ... بیش از بیست کیلومتر کولش کرد و به عقب برش گرداند (همه تعجب کرده بودند) ... 

مداوایش کرد ، مراقبش بود ، خوب که شده بود تصمیم گرفتیم به کمپ اسرا انتقالش دهیم ... اسیر قبول نمیکرد میگفت میخواهم پیش ابراهیم بمانم ، میخواهم با صدام بجنگم ...


جوان مردی را ...

کاش شرمنده نشیم ...


دل نوشته : دیروز بهم فهموندن که در ارتباطات بیشتر حواست رو جمع کن ...

شهید نوشت : بالاخره قست شد و طلبیدند کهف الشهدا رفتیم ... جای با صفایی بود و البته معنوی ...

سیاست نوشت : مرگ بر آمریکا تا ابد در افکار ما حک شده است ... و پاک شدنش امکان پذیر نخواد بود .. با صحبت های فصل الخطاب ، کوبنده و قاطع امروز رهبری عزیز امام خامنه ای ، دیگر جای شک و تردید و ... نیست   ///    صوت صحبت

محرم نوشت : فردا شب اول محرم است ، ماه عزای آل الله ... عزیزان دعای ویژه برای حقیر فراموش نشه ...

۱۲ آبان ۹۲ ، ۰۶:۲۱ ۶۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

داش ابرام 1 ... (شهید ابراهیم هادی)

چند باری قسمت شده منزل برادر شهید ابراهیم هادی حضور پیدا کنیم و از خاطرات شهید توسط همرزمانش استفاده کنیم که قصد دارم چند تا از خاطرات را که شنیدم رو با فواصل زمانی بیان کنم ... توی عروسی چند شب پیش وقت شد و مرقومه شده است ...

- همرزماش به شهید بزرگوار میگفتند داش ابرام چون روحیه لوتی گری داشت ..
- سیدکشفی میگفت : چند نفر بودیم و یه گروه برای خودمون تشکیل داده بودیم ، یه روز که دو سه ساعت وقت داشتیم قرار گذاشتیم بریم شهر و برای خودمون دستمال بخریم ، از منطقه جنگی خارج شدیم و رفتیم نفری یه دستمال یزدی قرمز خریدیم ، از این به بعد به ما میگفتن گروه دستمال قرمز ها ...
- میگفت (آقای کشفی) : اکثرا شلوار های آزاد میپوشید (کردی) و عادت نداشت سلاح دست بگیره ، اکثرا از عراقی ها غنیمت میگرفت و وقتی عملیات تموم میشد تحویل آماد میداد ...


- سردار الله کرم میگفت : یه بار که برای شناسایی بدون سلاح رفته بود برگشت (چون جزو نیروهای اطلاعات عملیات بود) دیدیم دست خالی رفته و یازده نفر رو هم اسیر کرده و سلاح یازده تاشون رو انداخته روی دوش و پشت سر این یازده نفر داره میاد (هیکل ورزیده ای داشت ، به خاطر ورزشهای کشتی و باستانی) ، وقتی رسید پشت خط یکی از بچه ها که به دلیل شهید شدن رفیق هاش عصبانی بود آمد جلو و سیلی محکمی زد به اسیر اولی تا کمی عصبانیتش آروم بشه ... یهو ابراهیم عصبانی شد و اسلحه ها رو از روی دوشش روزی زمین ریخت و اون نفر رو آورد جلوی اسیر و به اسیر گفت بزنش ، میگفت هم اسیرا تعجب کرده بودند و هم همه بچه ها از تعجب .. ابراهیم بهش گفت : اسیر دیگه اسیر ما است و نباید میزدیش ...

جوان مردی را ...
کاش شرمنده نشیم ...
===
دل نوشت : ما فکرمون کجاست و خوبا کجا !!!
شهید نوشت : یکی از شهدای کهف الشهدا شناسایی شد ... شهید مجید ابوطالبی ...
سیاست نوشت : خدا بخیر کنه با این صحبت جدید .. تک خوانی زنان ...

۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۳۷ ۶۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

اعتیاد ...

چند روزی بود که بلاگفا دچار مشکلات فنی شده بود و ما هم که انگار یه گم شده ای داشتیم که نمیشد بیایم داخل و با اختلال روبرو بود ... تازه اینجا متوجه شدم که کمی اعتیاد پیدا کردم به وبلاگ .. باید خودم رو کمی ببندم به تخت تا ترک کنم ...

شنبه : یه صحنه ای دیدم که خیلی دلم شکست و ناراحت شدم ، داشتم با ماشین میرفتم یه نیسان جلو بود که سرعتش رو کم کرده بود و دست رو گذاشته بود روی بوق .. کمی رفت جلوتر و شروع کرد به ناسزا گفتن ، دیدم فردی معلول داره از خیابان رد میشه ، خیلی دلم گرفت که مردم بعضیا اصلا دیگه حس انسان دوستی ندارن و آستانه تحملشون خیلی کم شده ... کلی توی دلم به راننده غًرغًر کردم ...

یکشنبه : صبح مادر گفت هوا بارونیه و با موتور نرو ... گفتم نگران میشن منم که تازه پام ... برگشتن از دانشگاه رو تا خونه با مترو و اتوبوس اومدم ، خیلی هم از نظر زمانی فرقی نکرد ، چند وقتی بود که سوار نشده بودم .. حس خوبی بهم دست داد .. از این به بعد بیشتر انجام میشه ..

دوشنبه : از محل کار که زدم بیرون نزدیک خونه شک کردم که چرا اصلا امروز تا خونه صدای گوشی تلفن در نیومده ، هی دست زدم به این جیب و اون جیب دیدم گوشی تلفن نیست ، حس عجیبی بود ، وقتی گوشی همراه آدم نیست آدم احساس میکنه عالم و آدم باهاش کار دارن و ... خداکنه کسی زنگ یا پیامک میفرسته فکر نکنه که از روی قصد یا مشکلی جواب نمیدم ... تازه فهمیدم به گوشی هم اعتیاد دارم ...

شب عروسی دعوت داشتیم .. از اون عروسی ها که خیلی دوست ندارم شرکت کنم ، ولی به احترام اقوام باید رفت که هم صله رحم قطع نشه و هم از دست ما ناراحت نشن و نگن گوشه گیری و .. گفتم چیزی بهتر از نوشتن نیست که ما رو از این فضا در بیاره و فکر رو مشغول کنه ... فضا کمی تاریک ولی ادامه دادم .. این خواننده همه هم که نمیدونم فکر میکرد کجا اومده و داره کجا میخونه توی تالار ، شب عینک دودی زده بود ... طفلی احساس کبود داشت فکر کنم یا فکر میکرد خیلی باکلاسه ... 

دوتا از خاطرات شهید ابراهیم هادی رو نوشتم و آماده کردم برای وبلاگ که به زودی میذارمشون ...

-----------------------------------

نه به عروسی چند شب پیش که دو تا طلبه بودن و رفقا همه بودن و ... مداحی که بسیار عالی مجلس رو ...

این ژله هه که آورده بودن خیلی میترسید طفلی ...


خدایا جز عاقبت بخیری دعایی ندارم ، دوست دارم سرباز باشم ، هرجا که خودت صلاح بدونی و امام زمان راضی باشن ...

دل نوشت : همه این حرفا میگذره و یه روزی که خیلی دور نیست میرسه و تو میمونی و اعمالت ... خدا کنه رو سیاه نباشم .. خداکنه دست راستم پر باشه .. به قول اوستامون ما امدواریم و جز امید سرمایه ای نداریم .. به کریم بودن خدا .. به رحیم بودنش .. به کرم اهل بیت علیه السلام ...

۰۷ آبان ۹۲ ، ۰۳:۰۴ ۳۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده