وبلاگی گروهی

۵۸۲ مطلب توسط «عباس زاده» ثبت شده است

مراسم شهید محمدحسن کلهری ...

مراسم بزرگداشت شهید محمدحسن کلهری روز جمعه برگزار شد ...












مراسم این شهید بزرگوار با حضور عموم مردم ، اقوام و دوستان شهید و مقامات کشوری و لشگری روز گذشته
جمعه 1392/7/19 برگزار شد
این مراسم در حالی برگزار شد که مسجد محل برگزاری گنجایش جمعیت حاضر در مجلس را نداشت به طوری که اقوام در حیاط مسجد ایستاده تا برای میهمانان و عزیزان دیگر در مسجد فضا باشد با این حال و با توجه به این که جمعیت بارها در مسجد پر و خالی شد  بازهم شاهد تجمع پشت دربهای مسجد هم در قسمت مردانه و هم زنانه بودیم که میخواستند وارد مجلس شوند ...
و این طور مراسم چیزی نبود جز کار کردن این شهید با اخلاص و بدون منت برای همه اقوام و دوستانش ...
در وسط جلسه کلیپی پانزده دقیقه ای از شهید پخش شد ... در این کلیپ از یکی از دوستان شهید مصاحبه ای صورت گرفت که ایشان عنوان کردند چند روز پیش از شهادت شهید به دلیل فوت فرزندم به من گفته بود که خدا فرزندت را تا اکنون نگهداشته بود و من را نیز تا الان خدا نگهداشته وگرنه باید زودتر از اینها ... و گفته بوده که من هم به زودی خدا میبره منو ...

سخنران مراسم آقای قمی معاون امور بین الملل دفتر رهبری بودند ..

شهادت امام محمد باقر (ع) بر همه شیعیان و دوستان عزیز تسلیت باد ...

۲۰ مهر ۹۲ ، ۰۶:۳۲ ۳۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

شهید محمدحسن کلهری

تصاویر بدون شرح ...















مردی که خیلی بی ادعا و مخلصانه کار میکرد و خود تصویر بردار مراسم شهدا و یادواره ها بود خود نیز تصویر شد ...

امام جماعت محل که چند ماه است به مسجد آمده بود در شب عروج چنین گفت : من فکر میکردم حسن جان یک کارگر ساده است و اصلا متوجه نشدم که جانباز و شیمیایی بود ...

۱۷ مهر ۹۲ ، ۰۷:۰۰ ۳۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

حسن کلهر نیز کربلایی شد ...

دیروز صبح با چند تا از شبکه های سیما و خبرگزاری هماهنگی کردم برای تهیه گزارش ... ولی خودم نتونستم گزارش های پخش شده رو توی سیما ببینم ...

دیروز که رفتم بیمارستان و حسن آقا رو روی تخت بیمارستان دیدم ... اصلا باورم نمیشد که ... یه لحظه به خودم گفتم اگه تو جای حسن با این همه گناه و تعلق به دنیا خوابیده بودی ... کمی نگاهش کردم و باهاش صحبت کردم ... روز قبلش بچه هاش اومده بودن و برگه اهداء اعضاء رو امضا کرده بودن و امروز یه تیم از بیمارستان مسیح دانشوری اومده بود برای بررسی اوضاء و هماهنگی جهت اهدا و سرپرست تیم گفته بود که جان سه نفر رو میتونه نجات بده ... وقتی آزمایش رو انجام دادن و معلوم شد که بدن ورزیده اش رو از داخل شیمیایی داغون کرده ، دکتر گفت تا الان زنده موندنش هم معجزه بوده باید سالها قبل شهید میشده ...

دیروز توی بیمارستان هرکی خاطره اش رو میگفت و ...

خیلی ها هم نمیدونستن که حسن کلهر شیمیایی است و فکر میکردن تنگی نفس داره ، اینقدر که اخلاص داشت و بی ریا بود ، اینقدر خاکی توی مراسم ها کار میکرد و هرکاری از دستش بر میومد خصوصا محرم ها ... ولی عمرش به این محرم وصال نداد و این محرم ایشاالله کنار ارباب ...

از دیروز حال دلم اصلا خوب نیست ... روبه قبله گذاشتمش ... همون احساسی بهم دست داد که چند سال پیش توی بهشت زهرا س وقتی داشتن جنازه رو توی قبر میذاشتن ...

نمیدونم ... نمیدونم ... نمیدونم ...

آخدا میدونم که خیلی جود و کَرم داری و خیلی هوای بنده هات رو داری ... برای همین هر لحظه که شکرت کنم بازم کمه ...

این شهید بزرگوار پنجاه و سومین شهید طایفه است ...

و فردا سه شنبه قراره این شهید بزرگوار تشییع بشه و به آرامگاه ابدی انتقال پیدا کنه ...

روحش شاد و راه همه شهدا پر رهرو باد ...

۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۷:۰۵ ۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

صدای پای پاییز ...


جای همه دوستان خالی جمعه رفته بودیم امامه (تهران - فشم) برای چیدن میوه های مانده باغ یکی از اقوام ...

خوب بود و خوش گذشت با این که کار بود و تفریحی نبود ...

تجربه خوبی بود ...

اما یه چیزی داشت محسوس میشد ، رنگ و بوی پاییز وقتی توی دور نما و نزدیک نمای قاب چشمت به نظرت میومد و برگ های رنگین درختان از نزدیک ترین درخت تا دور ترین درخت ها و میان انبوهی از درختان به چشم  میخورد و توی مسیر هم توی کوچه باغ کم و بیش صدای برگ های خشک زیر پاهات موزیک آرام و نرمی رو توی ذهنت نقش میبست ...

منظره های جالب و به یاد ماندنی با چشمهایت میدیدی ولی لنز دوربینت توانایی اینو نداشت که این مناظر رو همونطور که هست و میبینی به قاب تصویر بکشه ...

با این که مقداری از میوه را داشتم منتقل میکردم (البته چون پام کمی هنوز .. من کمتر ...) داشتم به میوه های باغ های سر راه نگاه میکردم و فکر میکردم که شیئی با پام برخورد کرد ...

*این شاید تذکری بود برای این که یه وقت چشم طمع نداشته باشم و هواسم به خودم و راهی که دارم طی میکنم باشه ...

* این شاید برای این بود که کمی توجهم به مهربون کم شده بود و ...

* این شاید ...


خدای من نگاهت را به من محسوس تر کن ، میخوام متوجه این باشم همیشه که داری ...

خدایا کرمت رو میخوام بیشتر درک کنم اینجوری بیشتر میتونم شکر کذار باشم ...


التماس دعا نوشت : دیشب خبر توی کما رفتن یکی از اقوام رو بهم دادن که از بچه های جنگ بوده و علی رغم این که گوشش زیاد نمیشنوید و نمیتونست حرف بزنه ولی معرفتش توی اقوام زبان زد بود ... همشیره ما که داشت دیشب این خبر رو میداد یه خاطره ازش تعریف کرد که بیشتر ... میگفت رفته بود به یکی از هم رزم هاش که دکتره سر بزنه که کمی سرفه کرد و نفس کم آورد  و مرگ مغزی ... ریه هاش از آثار شیمیایی جنگ مشکل داشت ...

چند هفته پیش توی محله خودمون داشتم میرفتم داخل مغازه که دیدم داره میاد ، وایسادم بعد از حال و احوال کردن یه آدرس ازم پرسید و یه جفت پوتین نشونم داد که باید میداد به شخصی توی اون آدرس ... معلوم بود که ازش خواسته بود و براش تهیه کرده بود ...

دوستان لطفا دعا فراموش نشه ... امروز که ازش حالی پرسیدم مثل این که دکتر گفته امیدی نیست و برای اهدا اعضاء باید آماده بشه ...



امروز یکی بهم گفت فله ای هستی ؟  (کلی خندیدم) تو دلم گفتم خدایا ما رو فله ای بخر برا خودت قاطی خوبات ...


شهادت جواد الائمه (علیه السلام) را خدمت امام رئوف و امام زمان عج و دوستان عزیز و گرامی تسلیت عرض می نمایم ...

۱۳ مهر ۹۲ ، ۰۹:۲۱ ۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

تاثیرات جنگ نرم ...


روی دسک تاپ کامپیوتر به صورت چرخشی تصاویر با احادیث تغییر مکنند و چند روز پیش که کامپیوتر رو روشن کردم این تصویر با حدیث اومد روی صفحه و نظرم رو جلب کرد هم حدیث و هم عکسش و کمی در فکر فرو برد که این روزها بعضی از خانم ها در جامعه شلوار هایی میپوشند که اصلا در شان این افراد و جامعه اسلامی نیست و شباهت زیادی به پوست این عکس دارد که با پوشیدن آن مردها با چشم هایشان اینگونه آنها را دنبال و منتظر شکار نمودن آنها هستند (دسیسه) امیدوارم که این افراد زودتر به خود بیایند و کمی به رفتار و لباسهایی که می پوشند تفکر و سپس انتخاب نمایند ...


امام صادق (ع) فرمودند :

از کسی که خیرخواه توست هرچند تو را می گریاند پیروی کن ولی دنبال کسی که تو را می خنداند اما نسبت به تو دغلکار است نرو

کافی - جلد2 - ص638

۰۹ مهر ۹۲ ، ۰۷:۱۷ ۳۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

قرص نیمه ماااه

اللهم عجل لولیک الفرج

پنجشنبه ساعت 23:30 وارد اردوگاه شهید زیادیان شدیم 2روز پیش که عکس شهید زیادیان را در اتوبان محلاتی دیدم که پشت درخت رفته تا این زمانه عجیب و برخی مردم عجیب تر رو نبینه که چطور...

کاش  میشد به نحوه شهادت این شهید پرداخت که چطور جلوی دیدگان همه مثل مشماعی آب شد و سوخت و از بین ماها رفت ...

روحش شاد و راهش پررهرو ... جهت شادی روح این شهید عزیز صلوات ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...

کلی از خاطرات اردوگاه رو با دوستان مرور کردیم و بیاد قبل ...

ساعت گوشیمو که نگاه کردم ساعت 2:30 بامداد رو نشون میداد ، به آسمون که نگاه میکردی انگار قرص ماه رو به دو نیم کاملا مساوی تقسیم کردی و نصفش رو گذاشتی گوشه آسمون ... هوا هم تقریبا صاف و تمیز بود ... ستاره ها هم کم و بیش توی آسمون سو سو میزدن و خودی نشون میدادن ... بلاخره بعد از این همه که هوس کوه کرده بودیم یه همچین شبی قسمت شدو با نور مناسب ماه راه افتادیم و یه پیاده روی شبانه مختصری انجام شد ، ولی نمیتونستم خیلی به پام فشار بیارم و ...

تا برگشتیم خونه مادر سر نماز بود و کمی چهره اش نگران به نظر میرسید میترسید پای ما دوباره ...

۰۵ مهر ۹۲ ، ۰۱:۵۸ ۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده