در خلوت به پشت دست خودم خیره شدم! بله؛ به پشت دست خودم نگاه میکردم به چینش و نحوه ورود رگها از ساعد به مچ دست خوب دقت کردم و اندیشیدم که طراح و سازنده این دست حتماً محاسبات و دلایل خاصی داشته که مچ و پشت دست ما را اینطور طراحی کرده است! به مسیری که رگها از زیر پوست میپیمایند، دقت کردم. دیدم در فواصل معین و دقیقی از مچ دست، برخی رگها به سطح پوست نزدیک شدهاند؛ برخی دو شاخه شدهاند؛ برخی هم قطرشان کمتر شده است؛ برخی آنقدر به سطح پوست نزدیک شدهاند که میتوان آنها را لمس کرد؛ برخی از لابلای تاندونهای انگشتان به درون بافت گوشتی نفوذ کرده و به عمق فرو رفتهاند؛ برخی مانند رگی که به انگشت اشاره وارد میشود از ناحیه فوقانی (روی انگشت) وارد شده و دقیقاً از ابتدای استخوان اول انگشت اشاره با کم شدن قطرش، منشعب شده است و همینطور ادامه پیدا کرده است. همین سیستم در مچ و پشت دست راست هم تکرارشده است؛ کاملاً یکسان.البته این ظاهر قضیه است که به قول معروف من داشتم به «چشمِ سَر» میدیدم!