میدونند کلی مداد رنگی و کاغذ، دم دست دارم..برای همین تا می رسند به پنج دقیقه نمی رسه که سراغ اونها را می گیرند(لبخند)
میدونند کلی مداد رنگی و کاغذ، دم دست دارم..برای همین تا می رسند به پنج دقیقه نمی رسه که سراغ اونها را می گیرند(لبخند)
-بچه ها بخوابید دیگه...صبح پا نمی شیدها...
-باشه...باشه...شب به خیر
دوباره صدای پچ پچ شون میاد....
-لا اله الا الله...بخوابید دیگه...
سفر همیشه لذت بخشه..
خصوصا برای ما که مثلاً یه روزه بری اما به اندازه ی یک ماه، خاطره داشته باشی!!
حالا تصور کنید چند روز رفته باشی مسافرت...چه شود؟!!{لبخند}
نقاشی ش را آورد جلو...
گفت ببین چی کشیدم؟
نگاه کردم...با دقت...انصافاً قشنگ کشیده بود...
گفتم توضیح بده چی کشیدی؟
گفت این خونه است...این مامان..این بابا...اینجا رودخونه است...ماهی ها توشن...اینها درختند...
خلاصه یکی یکی توضیح میداد..
لامپ داخل خونه هم که طبق معمول از بیرون خونه نمایان بود!!
مامان و بابا هم که همیشه بزرگتر از خونه کشیده میشن....
توضیحاتش که تموم شد شروع کردم!!