میدونند کلی مداد رنگی و کاغذ، دم دست دارم..برای همین تا می رسند به پنج دقیقه نمی رسه که سراغ اونها را می گیرند(لبخند)
و البته می دونند که در انتهای ماجرا، وقتی که اثر پیکاسوئی کاملا شکل گرفت، باید امضای اثر هم داشته باشند... باسوادها که خودشون این کار را می کنند و یهو بین کلی ابر بزرگ و کوچک، نام نقاش است که می درخشد(لبخند)
فسقلی تر ها اما جالب ترند....با چه وسواسی!، از یه باسواد که می تونه بچه های بزرگتر باشه تا پدر و مادرشون، می خوان که اسمشون را بنویسند....
همیشه موقع خونه تکونی ها، کلی آثار پیکاسوئی هم مرتب میشه...
خیلی هاشو، وقتی طرف، بزرگ شده، بهش برگردونده ام...
برخی شون ذوق کرده اند و برخی بی تفاوت رد شده اند...
یکی شون که حالا نقاش ماهری شده، از لاک پشت رنگی رنگی با دست و پای درازش، کلی خندید...
یکی شون از تفکراتی که قبلا داشت و الان براش رنگ باخته اند، ناراحت بود...
اما این وسط، عاشق اثرات خط خطی ام...که یهو، یه خط می کشند با یه نقطه...همین!...وقتی می پرسی: "این چیه؟"
جواب می شنوی که مثلا "یه دلفیییییین بزرگ...یه روز که من تهنا! بودم و مامان و بابام و آبجی مم نبودند، یه دلفین بزرگ دیدم"(لبخند)
بعداً سرحساب میشی که این سن، سن توهمه...سن سه چهار سالگی...
یه خط می کشه و والسلام...تو فقط خط را می بینی اما او، همه اونچه از ذهنش گذشته و می گذره را....
تفکر نوشت:
تو چه اثری بر جای گذاشتی و در توهمات خودتی؟
تمام آثارت، با امضای تو، و البته تاریخ دقیق، ثبت و ضبط میشه...و یه روزی تحویلت میدن که حتی خودت هم یادت نیست....