بسم الله الرحمن الرحیم
چندتا شهر رفتم در طی هشت روزی که سفر بودم
بسم الله الرحمن الرحیم
چندتا شهر رفتم در طی هشت روزی که سفر بودم
آخرای شهریور بود که مدام پیامک میومد که به ایام القاطی! نزدیک میشیم....کولر روشن می کنی، خیلی سرد میشه، خاموش می کنی خیلی گرمه...
اما از آب و هوا که بگذریم، در چند روز اخیر یه گروه را می بینی مراسم عقد و عروسی و اینها دارند...یه سری را می بینی علم و کتل آماده می کنند برای هیئت...دو هفته پیش، حدود عید غدیر اینها بود که یه هیئت دیدم راه افتاده بودند تو خیابون...با تمام تشکیلاتشون...مونده بودم عید غدیره یا محرم؟!!
بسم الله الرحمن الرحیم
میگفت: قرار شد برای عملیاتی بچهها رو منتقل کنیم با کامیونهایی که فرستاده بودند، بچهها به زور سوار شدند و بیشتر از ظرفیت سوار شده بودند، من هم رفتم جلو پیش راننده نشستم
بسم الله الرحمن الرحیم
عید ولایت، عید غدیر بر شما مبارک
غدیر عید قدر دانستن ولایت و امامت است
لطفا سیدها خودشون عیدی بدهند با زبان خوش (لبخند)
کاش رزمنده این روز مطلب مینوشت، بهترمیتونست عیدی بگیره (لبخند)
.
-شما زود عصبانی میشید؟
-نه اصلا...من عصبانی نمیشم، عصبانی نمیشم اما وقتی عصبانی شدم طوفان! به پا می کنم...