آقای بهلول که در زمان هارونالرشید زندگی میکرد، آدم عجیبی بود. به او گفتند بیا قاضی القضاه بشو. برای اینکه قبول نکند، خودش را به دیوانگی زد. اما با کارهای خود مردم را امر به معروف و نهیاز منکر میکرد. این آقای بهلول درباره ی «ریا» داستانی دارد: روزی بهلول دید آقایی دارد مسجد میسازد...