وبلاگی گروهی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید علی بلورچی» ثبت شده است

قدم یازدهم ... فقط رضایتِ او ...

ده برای هرکسی مقداری خاص دارد ! شما در مبنای خودتان حساب کنید !!

ده عدد کوچکی است وقتی قرار باشد تعداد توبه های تو باشد!

اما ده عدد بزرگی است وقتی تعداد لبخند نزدن هایِ خدا به تو باشد ...

ده عدد بزرگی است وقتی تعداد نارضایتی هایِ او از تو باشد ...

ادامه مطلب...
۲۷ آذر ۹۳ ، ۰۸:۴۳ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم دهم ... لبیک یا حسین ...

این روزها خداحافظی ها و حلالیت طلبیدن های دوستان و آشنایان امانمان را برید ...

دیدن کاروان پیاده عشق از قاب رسانه ها که بماند ...

نمی دانم !

شاید ما جور دیگری باید برویم ...

اگر به پیاده روی اربعین نرفتیم ،

لبیک گفتنمان که نباید قطع شود !

ادامه مطلب...
۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم نهم ... به دنیا دل نبند ...

خوب می دانست که :

 بخل بد است ،حرص بد است ، ریا بد است ، دروغ بد است ، نفاق بد است ،تکبر بد است ، کینه بد است ، خود خواخواهی بد است و ...

همه ی این ها را خوب می دانست ، اما فقط می دانست ، همین !

گاهی همین دانستن ها بیشتر عذابش می داد!

از دست خودش خسته شده بود

ادامه مطلب...
۱۳ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هشتم ...الهی ، نگاهِ تو برایم کافیست ...

آقای بهلول که در زمان هارون‌الرشید زندگی می‌کرد، آدم عجیبی بود. به او گفتند بیا قاضی القضاه بشو. برای اینکه قبول نکند، خودش را به دیوانگی زد. اما با کارهای خود مردم را امر به معروف و نهی‌از منکر می‌کرد. این آقای بهلول درباره ی «ریا» داستانی دارد: روزی بهلول دید آقایی دارد مسجد می‌سازد...

ادامه مطلب...
۰۶ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم هفتم ... اعتدال ...

استاد پناهیان :

خانم شما برای شما آش درست کرده، گذاشته سر سفره.

رسیدی خانه، اعصاب خورد، خسته، آدم گرسنه هم دو برابر می‌شود ظرفیت عصبانی شدنش ...

قاشق را می‌زنی که آش را میل بفرمایید ،

یک‌دفعه‌ای می‌بینید آش یک ذره نمک ندارد.

آقا می‌خواهی چه کار کنی؟ چند تا گزینه است آقا ببینیم کدامش را علامت می‌زنیم؟

ادامه مطلب...
۲۹ آبان ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم

قدم ششم ... تمرینِ مهربانی ...

پسر داشت آماده می شد که با بچه های دانشگاه برود جمکران ...

 

مادر گفت : رضا ، نرو امشب . بذار شب جمعه با هم بریم .

 

پسر با عصبانیت جواب داد : شب جمعه خودتون برید !

 

حالش به شب چهارشنبه است . تازه چند تا از استادامون هم امشب میان.

 

دل مادر شکست ...

ادامه مطلب...
۲۲ آبان ۹۳ ، ۰۸:۰۰ ۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
افسر جنگ نرم